روزی لقمان به پسرش گفت:
امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم
چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری
هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی
در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری
آن گاه بهترین خانه های جهان مال توست
سلام
آپ نکردم ..... امروز آمدم .... امروز سبز آمدم .... امروز با موسوی آمدم .....
موسوی هاااا یا علی !!!! روز حضور است ....
امیدوارم موفق باشی گلم ....
اگر وقت کردی یه سر به منم بزن ....
این داستان لقمان واقعا قشنگ بود یه سوالی تو ذهنمه این داستان ها رو از کجا میاری چون واقعا ۹۰٪ اونها واقعا قشنگن.
داستانک هاتان خیلی خوب است. لذتبخش است و آموزنده. اگر از منبعی برداشت می کنید حتماً نامش را بنویسید که بهتر خواهد بود.
بیا هموطن همه با هم جدا از هر جبهه ای با هم باشیم ... باز هم می گویم برادرم و خواهرم برایت متاسفم ... برای آینده کشورم متاسفم ... و در آخر برای خودم که جوانیم به فنا رفت ... امیدم به فرداست برای فرزندانم ... نوادگانم ... به امید ایرانی سربلند ... پیروز ... موفق .... همه با هم سهم کوچکی در ایران آباد داشته باشیم ...
ALIIIIIIIIIIIIIIIIII BOD
برای تبادل لینک به وبم بیا
داستانک های قشنگی داری