داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

هیچ کس را دست کم نگیرید...

خواننده عزیز رضا کامنت گذاشتن و گفتن که این داستان توسط وب سایت دانشگاه استنفورد تکذیب شده است، اینجا می تونید ببینید

خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر بوستن از قطارپایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند


مرد به آرامی گفت: « مایل هستیم رییس راببینیم .» منشی با بی حوصلگی گفت:« ایشان تمام روز گرفتارند.» خانم جواب داد : « ما منتظر خواهیم شد. »
منشی ساعت ها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند.

اما این طور نشد. منشی خسته شد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود ، هرچند که این کار نامطبوعی بود که همواره از آن اکراه داشت. وی به رییس گفت:« شاید اگرچند دقیقه ای آنان را ببینید، بروند.»

رییس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اینکه لباسی کتان و راه راه وکت وشلواری خانه دوز دفترش را به هم بریزد،خوشش نمی آمد. رییس با قیافه ای عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوی آن دو رفت.

خانم به او گفت: ...

« ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اماحدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم ؛ بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم. » رییس تحت تاثیر قرار نگرفته شده بود ... ا و یکه خورده بود. با غیظ گفت:« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد ، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم ، اینجا مثل قبرستان می شود .»

خانم به سرعت توضیح داد :« آه ، نه. نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم .» رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت: « یک ساختمان ! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدراست ؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت ونیم میلیون دلار است.»

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست ازشرشان خلاص شود.

زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: « آیا هزینه راه اندازی دانشگاه نیزهمین قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم ؟» شوهرش سر تکان داد. قیافه رییس دستخوش سر درگمی و حیرت بود. آقا و خانم" لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی ایالت کالیفرنیا شدند ، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد

یعنی دومین دانشگاه برتر در تمام دنی

نظرات 4 + ارسال نظر
فائقه جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:29 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

نظر سنجی سازمان ملل در مورد درج نوروز در تقویم
بین المللی به عنوان یک روز جهانی تا الان فقط 353هزار نفر ثبت کرده اند،
لطفا" petition زیر را امضا نموده و به دیگر دوستان هم اطلاع دهید قبل از این که این روز به نام افغانستان یا تاجیکستان ثبت شود.
http://www.petitiononline.com/Norouz/

رضا شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ق.ظ

من پیشنهاد می کنم وقتی مطلبی را از جاهای دیگر برمی دارید و کپی می کنید، لااقل کمی به خودتان زحمت بدهید و ببینید که آیا این مطلب سندیت دارد یا خیر. شما می توانید به سایت خود دانشگاه استنفورد رجوع کنید و ببینید که خود آنها این داستان خنده دار شما را رد می کنند و آن را غیر واقعی می دانند.
http://www.stanford.edu/about/history/

تینا شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ

http://fa.wikipedia.org/wiki/دانشگاه_استنفورد

به نظر من سایت ویکی پدیا هم معتبره ... پس میشه روی نوشته هاش فکر کرد ...

فاطمه چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ

آقا رضا به نظر من بهتره کمی به نیمه پر لیوان نگاه کنیم درسته که این تاریخ تولد واقعیه دانشگاه استنفورد نیست اما میشه از اصل داستان نتیجه جالبی گرفت حالا چه اهمیتی داره واقعا دانشگاه ساخته باشند یا نه مهم اینه که هیچ کس را دست کم نگیریم گاهی سطحی دیدن قشنگتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد