داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

تأثیر حرف دیگران بر ما

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های  خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
 

کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ....

به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر  به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است.

 
افغانی ها ضرب المثلی دارند بدین مضمون که اگر کسی به تو گفت اسب به او اعتمادنکن اما اگر دو نفر پیدا شندن و به تو گفتند کمی درباره خودت فکر کن. اما اگر سه نفر پیدا شندن و به تو گفتند که اسبی حتماً یک زین برای خودت سفارش بده. این ضرب المثل به خوبی اثر القائات منفی دیگران را بر ما نشان می دهد.
 

آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
 

در واقع اون پدر داشت بهترین راه برای کاسبی رو انجام می داد اما به خاطر افکار پسرش، تصمیمش رو عوض کرد و افکار پسر اونقدر روی اون تأثیر گذاشت که فراموش کرد که خودش داره باعث ورشکستگی می شه و تلقین بحران مالی کشور، باعث شد که زندگی اون آدم عوض بشه.


گاهی اوقات ما اونقدر به افکار دیگران توجه می کنیم و به اونها اعتماد بی خودی می کنیم که نه تنها زندگی خودمون رو خراب می کنیم بلکه حتی دیگه چیز دیگه ای رو نمی بینیم و چشمامون به روی  حقیقت ها   می بندیم.


خداوند به همه ما فکر، فهم و شعور بخشیده تا بتونیم فرق بین خوب و بد رو تشخیص بدیم. بهتره قبل از اینکه دیگران برای ما تصمیماتی بگیرن که بعد ما رو پشیمون کنه، کمی فکر کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم و با انتخاب یک هدف درست از زندگی لذت ببریم. چون زندگی مال ماست.

نظرات 6 + ارسال نظر
جوجه تیغی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 ب.ظ

بازم شما می خواین لقمه رو حاضر وآماده بذارین دهن خواننده ها..................بهتر نیست اجازه بدین پیامو خودمون بگیریم

هستی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ

خیلی داستان قشنگی بود و کاملاً باهاش موافقم.
پیروز باشید!

محسن شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ق.ظ http://langargah.ir/

به نظر من هم این داستان بسیار پر محتوا و زیبا بود زیرا مشکلات اجتماعی ما رو خیلی خوب بیان کرد. در ضمن با "جوجه تیغی" هم مخالفم زیرا بنده خودم داستان نویسم و از این رو معتقدم لزومی نداره که داستان را به صورت رازآلود درش بیاریم.

میلاد شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ http://justhere.blogfa.com

سلام و درود
متاسفانه موافقم

انتیک سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

هر انسانی صاحب فهم وکمال است و می تواند برای زندگی خود تصمیم بگیرد و با شادکامی به آن ادامه دهد.

سارا پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام داستان بسیار خوبی بود ، انشاالله که موفق و موید باشید و باز هم از این داستان های خوب بگذارید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد