داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

پا یا کفش ؟!

کفش هایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی!
یک روز دل انگیز بهاری از کنار مغازه ای می گذشت ؛ مأیوسانه به کفشها نگاه می کرد و غصه ی نداشتن بر همه ی وجودش چنگ انداخته بود .
ناگاه! جوانی کنارش ایستاد ، سلام کرد و با خنده گفت :...

چه روز قشنگی ! مرد به خود آمد ، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب ، پا نداشت . پاهایش از زانو قطع بود! مرد هاج و واج ، پاسخ سلامش را داد ؛ سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده ، دور شد .
لحظاتی بعد ، عقل گریبانش را گرفته بود و بر او نهیب می زد که : غصه می خوردی که کفش نداری و از زندگی دلگیر بودی ؛ دیدی آن جوانمرد را که پا نداشت ؛ اما خوشخال بود از زندگی خوشنود !
 به خانه که رسید از رضایت لبریز بود...

نظرات 6 + ارسال نظر
هستی دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

چقدر خوبه که اینقدر خوب و مثبت فکر کرد.
قشنگ بود. ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ

سلام
کاش نام نویسنه اصلی را هم می نوشتی
البرت کامو

آزاده حقیقت پناه سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://azipanah.blogfa.com

منعکس کننده سخن ارزشمند دکتر شریعتی بود
خیلی به دلم نشست

[ بدون نام ] شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:40 ب.ظ

متشکرم

جوجه تیغی سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ق.ظ

قضیه ی فلسفه ی مرغ و تخم مرغه...

پروا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ

میتونم از این داستان برای کار دانشگاه استفاده کنم ازش انیمیشن بسازم؟اگر اجازه بدین.

به هر نحوی داستانک ها این سایت منتشر بشه من ازش استقبال می کنم، چه نامی از این سایت بیاد و چه نیاد
هدف این سایت همینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد