داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

من بی حیا نیستم

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...

مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد

نظرات 12 + ارسال نظر
علی جان پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام.سایتتون خیلی توپه بهتون تبریک میگم از روزی که با سایتتون آشنا شدم روزی نیست که بهش سر نزنم منتظر داستانای جدیدش نباشم.موفق باشی.اگه میتونستید داستانها رو به صورت پی ام به آی دی یاهو بفرستید عالی میشد.یا علی.

بهزاد پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 ب.ظ

سلام
بسیار وب سایت قشنگ و پرمحتوای دارید من از خوانندگان هر روزه وب هستم
موفق باشید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ

قشنگ بود خسته نباشی

[ بدون نام ] جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ق.ظ

یه چیزی توجهمو جلب کرد تو این داستان. این که تو دنیای واقعی وقتی خدا نون یکی رو هر روز براش می رسونه و خیلی هم بهش می دهُ کمک خدا رو فراموش می کنه و اگه یه روز بهش نون نده همین کار عابدو می کنه و تازه کلی طلبکار هم هست ولی اگه یکی باشه که خدا یه روز در میون یه نونی بهش برسونه خدا رو فراموش نمی کنه و چه وقتی نون داره و چه وقتی نداره از خدا گله ای نمی کنه. معمولا انگار این طوریه

جوجه تیغی جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ

بازم تکراری!!!!

علیلو یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ب.ظ

سلام دوست عزیز.
ممنون از داستانک های زیباتون.
مدتی هست مطالب شما را میخونم ولی فرصت نشده تا از شما تشکر کنم.سر کار وقتی میخوام کمی استراحت کنم یه سر به اینجا میزنم .
منتظر مطالب جدیدتون هستیم.
موفق باشید

[ بدون نام ] جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ

مثل همیشه قابل تامل و قشنگ!!!

احمدی دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ

موفق و پایدارباشید

amin پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

moteasefam ke zartoshto dine azime ma iraniharo be esme ye atash paraste kafar be mardom neshun midi, in model karhaye farhangy dar vaghe takhribe ma iranihast. nakonid, midunam ke ino montasher nemikoni manzuram be khodetune bishtar ta mardom

کوروش شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ

فقط میتونم بگم که خیلی متاسفم که زرتشت را به نام آتش پرست نوشتی

سلام شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ق.ظ

من یک مسلمانم اما لطفآ به هم وطنان زرتشتی توهین نکنید با سپاس

الیسا دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:34 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد