داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

وجود پاک مرا چند می خری؟

- « آقا ! وجود پاک مرا چند می خری؟»

- « به به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری!

چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی

یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !

اسمت چه بود؟ اهل کجایی؟ ندیدمت! ...»....

دختر، هراس، دلهره: «ها ؟ چی؟ بله! ... پری!

اهل حدود چند خیابان عقب ترم »

- «نزدیک نانوایی سنگک ؟»  -  « نه ! بربری »

چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود

زیر نگاه هرزه ی یک مرد مشتری

- « کمتر حساب کن» ... وَ موبایلش : « الو! بله !»

- «امشب بیا به خانه ی آقای اکبری»

- « زن هم مصیبت است! بله! چشم! آمدم !

هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری!»

از خیر او گذشت و فقط گفت: «حیف شد!

امشب برو سراغ خریدار دیگری»

دختر به فکر نان شبش بود و داد زد :

«حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری ؟
 

مهدیه حسینیان رستمی

نظرات 25 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ

راست گفته اند: هرزه نصیب هرزه و پاک از آن پاک

مهسا ت سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ

.........

علی سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ

بله.....................

حسین سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود. اروزی موفقیت دارم برای شما

هستی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

عجب!

مرتضی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

گناه این دختر به اندازه همون آقاست اگه بیشتر نباشه

به این صراحت حکم دادن ....؟ جای سوال دارد

علی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ http://omidvar.blogsky.com

بی معرفت ترین موجود زنده ای که تا حالا دیدم خودتی. حدوده یک ساله که لینکت رو گذاشتم و بیش از 1000 نفر از لینک من وارد وبلاگت شده. ولی یک بار هم نیومدی نظر بدی. چه برسه به اینکه...

ببخشید واقعا مشغله کاری من زیاده، من شرمنده ام، لینک شما در لینک های داستانک قرار گرفت

ابوالفضل چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ http://nhahz.blogfa.com

سلام من از داستان ها برا وبلاگم استفاده میکنم اشکالی که نداره

نه مشکلی نیست خیلی هم خوبه

مهسا ت پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ

فرقش اینه که اون برای پول(حالا این واسه خودش بیشتر موقع ها برا بچه هاشون) این کارو کرده و به کسی خیانت نمی کنه و عذاب وجدان داره و بچس و لابد راهی نداره و هیچ هوسی درگیرش نیست ولی اون آقا فقط واسه هوسش می خواست. در حالی که زن هم داره. خوشم میاد مردا خودشونو خیلی بی گناه می دونن.

یاسر شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://www.koche2.blogfa.com

زیبا بود و دردناک

اگه دوست داری تبادل لینک کنیم خوشحال می شم
منو با نام ( متن های خواندنی حرفهای ماندنی ) لینک کن و به من خبر بده
www.koche2.blogfa.com

شیما چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ

چقدر ...
خیلی مطالبتون جالبه. موفق باشید.

ناشناس شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:57 ق.ظ

از این مطلب گدشتن سخت بود ...

شریفی سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ

در این داستان مضمونی ست شیوا و دلنشین که همه ی اهل معرفت بر آن تا کید دارند و آن این است :
ارزش هر کس به وجود اوست نه ظاهرش .

برنا دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ

خودتون تو یکی از این داستان ها نوشتین که حداقل این آدم تنشو می فروشه، مثل آشغال هایی نیس که وجود و وجدان و باورهای زندگی شون رو می فروشن. در جواب به مرتضی، بی ادبی نباشه اگه خودمون هم تو بدبختی بزرگ می شدیم از این هرزه ها بهتر نمی شدیم.

سمانه چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ

ببخشید اما این داستانکتون مسخره بود

مهران یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ق.ظ

به نظر من هم مسخره بود چون بجای تن فورشی بهتر است زنده ګی اش را با مرګ بفروشد به قمت ګران تری

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ب.ظ

چی بگم والا. کتاب شازده حمام رو بخونید. خاطرات یک استاد دانشگاه از به اصطلاح دارالعباده (یزد) سالهای 30 و 40 . پر است از این داستانک ها.

اناهیتا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ

مخم سوت کشید.....یعنی هیچ راه دیگه ای واسه پول در اوردن نیست؟

رها یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ

فکرکنم سکوت بهترین راهه
همه چیزروشنه حرفی واسه گفتن نمیمونه

omid دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ

چی بگم اما حق با دختر نیست من بودم گدایی میکردم

حسین پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ق.ظ

یه سوال چرا دختر میخواست وجود پاکشو بفروشه یا بهعبارت دیگه چی میخواست بفروشه
من از این فروختن 2 چیز به ذهنم میاد که هر دو شاید به نوعی خوب نباشن.
خواهشا جواب بدین

ابوالفضل پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:58 ق.ظ

منظور از دامن پاک چیه که میخواست بفروشه؟
یعنی اصلا چی رو مسخواست بفروشه؟
لطفا جواب بدین تا از داستانک نتیجه بگیریم

حمید پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ

ممنون. زیبا و دلخراش. مثل هر روز زندگی.

richie سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:58 ب.ظ

سلم.واقعا وبتون قشنگه.خسته نباشید.
من واقعا با خوندن این داستان تحت تاثیر قرار گرفتم.واقعا که چه دنیایی

رهگذر پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ

این داستانکت سخیف بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد