داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

لنگه کفش

پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند
ولی پیرمرد بی درنگ ...

لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت
همه تعجب کردند
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد

نظرات 7 + ارسال نظر
هستی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

خوندن چندباره این داستانک هم خالی از لطف نبود.
موفق باشین

ابوالفضل سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://nhahz.blogfa.com/

تکراری www.erfan.ir برو حکایات عبرت امیز را بردا ر خبرم کن
میری یا نه

گلرخ بانو یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://www.dokhtarantorshideh.blogfa.com

قشنگ بود. خوش حال میشم تو وبم ببینمت.
این نظر دیگرو برای این گذاشتم که بدونی مطالبتو خوندم و فقط برای تبلیغ نیامدم

بهزاد پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ

شب عید نوروز ماشین دوستم را دزدیده بودند و او میخندید. گفتم مرد حسابی ماشینت رو بردن اون وقت تو میخندی؟ گفت ماشینم که پیدا میشه خنده ام برای اینکه دزده شب عیدی یه دست لباس نو گیرش اومده!
اگر تموم عمر برای آنچه که از دست میدیم حسرت بخوریم عمر خود را ضایع کردیم.

اناهیتا چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

چه سخاوتی!!!

رها یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ب.ظ

به به به این میگن مراما الحق که دیگه آخره بخشندگیه

تارا پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ق.ظ

اون پیرمرد اسمش مهاتما گاندی رهبر فقید هند بوده عزیزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد