داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

پاره آجر

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند ....

پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .
پسرک گفت :
" اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . "
" برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم "

مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند ....
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند

نظرات 13 + ارسال نظر
بهار یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام واقعا سایت خوبی دارین ن هر روز سر میزنم فقط اگه از حکایتهای قدیمی هم بزارین ممنون میشم داستانهای خارجی زیاد خوب نیست

وحید یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ

چه نتیجه بی معنی گرفتید!
داستان بد آموزی داره

ریحانه یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ

خیلی با معنا بود ممنون

ابوالفضل یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:28 ب.ظ http://nhahz.blogfa.com/

اینم خونده بودم ولی با حال بود

[ بدون نام ] دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ب.ظ

من می گم شما آخر داستان ها خودتون ننویسید. آخرش بپرسید این داستان می خواست چی بگه تا بقیه جواب بدن. یا مثلا ادامش رو بنویسن. انگار این طوری بیشتر ذهن درگیر میشه و تاثیر گذاریش بیشتره و آدم با فکر مردم بیشتر آشنا میشه(یکی نیست بهم بگه اگه مردی خودت برو یه وبلاگ بزن این کارا رو توش بکن. به وبلاگ مردم چیکار داری)

سجاد سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ

خیلی قشنگ و بامعنی بود ممنون

دخترک سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

زیبا بود

آشنا چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

نکته این جاست که این ماشین می تونست یه ماشین مدل پایین که صاحبش بدختتر از پسرک باشه. حالا اگه سناریو این طور بود چه اتفاقی می افتاد؟

هستی شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ

در جواب آشنا: نتیجه این می شد که اگه ماشین مدل پایین هم بود بازم می تونست به پسر کمک کنه و کمکش هیچ ربطی به بالا و پایین بودن ماشین نداشت!

زیبا بود ممنون

ثریا یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

نتیجه قشنگی گرفتید...
فقط امیدوارم بد اموزی نشه ،از فردا مردم پاره اجر بگیرن دستشون بیوفتن به جون هم!

r1e1z1a یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

واقعا زیبا بود
تازه با سایتت آشنا شدم ، الحق که مطالب خوبی می نویسی
موفق باشی
یاعلی

... شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ

نتیجه گیری آخرش فوق العاده بود............................

narges دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ب.ظ

kheli ghashang bod.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد