باتشکر از سارا
زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟...
گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کوروش رو به کزروس کرد و گفت ،
ثروت من اینجاست.
اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم .
چرا تکراری؟؟؟
سلام حمید جان حتما به وب منم سر بزن هاکثرا همه داستانای تو رو میخونن و اگر خواستی لینکم کن تو بعدپیام بده لینکت کنم
عجب!!
اینا منبع هم داره؟
تکراری بود که
خیلی قشنگ بود دیگه وسطاش گریم گرفته بود .
چه اهمیتی داره واقعی باشه یا نه مهم اینه که قشنگ بود . و لذت بردیم
7 آبان روز کوروش بزرگ گرامی باد.
سلام و عرض ادب
اگر امکان دارد بفرمایید که این داستان از چه منبعی نقل شده است؟