داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

افسانه ای از فداکاری زنان ...

بر بالای تپه‌ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی‌و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است
 
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می‌کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می‌برند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام می‌فرستد که...

قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمی‌مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می‌کند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی‌که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می‌شدند بسیار تماشایی بود.

نظرات 15 + ارسال نظر
یادداشت های یک... پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ http://adab89.blogsky.com/

سلام
چند مورد از داستان ها را خواندم. بسیار مفید بودند دست شما درد نکند.

هستی جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

خانما همیشه فداکارن.
بسیار عالی بود

حسابدار شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

مطمئنم اگه در مورد مردا بود می ذاشتین: فداکاری مردا
حالا که در مورد زناست: افسانه شد؟

مریم شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.alone-flower.blogfa.com

ممنون از مطالبتون..

سحر شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ

از این یکی خیلی خوشم اومد:)

برنا یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

یعنی هیچ کدوم از این زنا بچه نداشتن؟!!!!!!!

ده ساله دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:03 ق.ظ http://tagdir89.blogsky.com/

سلام حمید اقا ...
سایت خیلی خیلی عالی دارید ... فوق العاده هست ... من با اجازه شما لینکتون کردم ... میخوام نویسنده داستان بشم ... میگن اول باید حسابی بخونم ... منم از کدوم داستان خوشم بیاد کپی میکنم ... البته با درج منبع ... یکی یکی داستان وبلاگتان رو خواهم خوند ...
پاینده مانید
با تشکر

بهزاد جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

ستون خونه پدر است مادر سقف هیچ سقفی بر بالای بچه ای بدون ستون نمیماند. انتخاب هوشمندانه. در لحظه زندگی کردن پیام این داستانک زیباست

فاطمه شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ

سر بچه بحث نکنید فرمانده اجازه بچه ها رو جدا گونه داده بود

raha جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ

زیبا بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ

این هم از ذات خلقت زنان توسط خدای مهربان

رها یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ب.ظ

یه بارم که حقیقتومینویسیداسمشومیذاریدافسانه؟

نیوانا چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ

بابا دمش گرم

الی سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.injahamechihas.blogfa.com

به ما که رسید وا رسید؟چون زنن افسانه؟

ایمان سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ

اشتباه فرض نکنید! این کارا برا مردا عادیه چون زن ها تا حالا از این کارا نکردن اسمش افسانه س!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد