باتشکر فاطمه ملکوتی نیا
تو فکر رفته بود،باید چه کار می کرد؟ به یاد کرایه صاحبخانه اش افتاد که چند ماه عقب افتاده بود، به یاد قبض هایی افتاد که پرداخت نکرده بود و...
به یاد صاحبکارش افتاد که او را بی کار کرده بود.
ناگهان موتور سواری کیف او را قاپید و با سرعت رفت ،مرد زانواننش سست شد فریاد زد: به خدا قرض کرده بودم
عجب!!
وای این دیگه چی بود داستان بهتر از این نداشتین این که اصلا پند آموز نبود تراژدی بود ولی ممنون
بر دزد بی صفت لعنت
سلام...
جالب بود...
فقط یه کم غم انگیز بود...
خیلی جالب بود واقعی بود
نمی دونم چرا هر چی سنگه برای پای لنگه
اینکه چه حکمتی داره خدا می دونه
به نظرتون ادامه نداره؟
همین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی خوبه. من و چند تا از بچه های ازاد اندیش وبلاگی را به تازگی طراحی کردیم از شما درخواستی دارم که تینکی از وبلاگ ما را در سایت خود درج کنید و از وبلاگ ما هم دیدن کنید با تشکر
سلام.به هر چیزی که فکر کنید همون اتفاق میوفته.متاسفانه دوستان بد برداشتن.
آخی
احساساتی شدم......
بیشتروقتاهمینطوره
جالب اینه که اگه کیف پولداررو بزنن یه سوپرمن از آسمون میفته پایینو کیفرو پس میگیره
فقط این جور آدما رو به خدا میسپارم
این جرو آدما هستن خواهشا دعشون کنید یا لااقل با یه صلوات یادشون کنید و به این همه نعمت های خدا شکر کنید
البته خودمو میگم ها..
حس تلخ خوبی داشت..
دلم بدجور گرفت
ممنون