داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

ردپا

با تشکر از M&R

یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. روی اسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه ان صحنه ها دو ردیف رد پا روی شن ها دیده می شد که یکی از انها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود. هنگامی که اخرین صحنه جلوی چشمانش امد،دید که ...

بیشتر از یک جفت رد پا دیده نمیشود. او متوجه شد که اتفاقا در این صحنه،سخت ترین دوره زندگی او را از سر گذرانده است.این موضوع، او را ناراحت کرد و به خدا گفت:خدایا تو به من گفتی که در تمام طول این راه را با من خواهی بود،ولی حالا متوجه شدم که در سخت ترین دوره زندگیم فقط یک جفت رد پا دیده می شود. سر در نمی اورم که چطور در لحظه ای که به تو احتیاج داشتم تنهایم گذاشتی.خداوند جواب داد، من تو را دوست دارم و هرگز ترکت نخواهم کرد.دوره امتحان و رنج،یعنی همان دوره ای که فقط یک جفت رد پا را میبینی زمانی است که من تو را در آغوش گرفته بودم.

نظرات 16 + ارسال نظر
هستی پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ب.ظ

خسته نباشین

نسترن جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ http://baran890.blogfa.com

سلام عالی بود

[ بدون نام ] جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

مسخره

تهمورث شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ق.ظ

خیلی سبک و بی معنی بود.

سحر شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:26 ب.ظ

خیلی قشنگ بود.

هستی یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ

چقدر نظرات متفاوته!!!

مرجان یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ http://www.roman-mha.blogfa.com

خیلی قشنگ بود با اجزه تو وبلاگم گذاشتم

علی.اس اچ یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.aliish.mihanblog.com/

خسته نباشید

تلخون چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ http://http://tekesher.blogfa.com/

زیبا بود
فکر کنم اون کسی که نظر داده مسخره بود سواد نداشته که بخونه

رها جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ب.ظ

خیلی عالی بود
عالی و بامعنی
خوبه بعضیایادبگیرندوقتی داره به ماه اشاره میشه به جای نگاه کردن به نوک انگشت طرف به ماه نگاه کنن

اناهیتا شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

چرا داستانک جدید نمیذارید؟........خسته شدم!

دیوید دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ

چرت

حسین دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ

تحت تاثیر قرار گرفتم.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود-او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد

میم سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام
خیلی قشنگ بود.
سپاس

مجتبی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

و خداوند از همه به ما نزدیکتر است

امید سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:09 ب.ظ

خیلی عالی خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد