داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

قورباغه ها

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها ...

با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن  به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان

نظرات 10 + ارسال نظر
اناهیتا چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.presentofgod.blogfa.com

هم خنده دار بود....هم گریه دار....دچار دوگانگی شدم.....ولی خیلی خیلی قشنگ بود.

هستی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

عجب!
واقعاً الان ما هم دوست و دشمنمونو نمی شناسیم!
سپاس

سحر پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ

لک لکا دوست قورباغه ها نبودن! اونا مارا رو خوردن چون چیزی برای خوردن میخواستن!!

رکسانا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ http://roksana2.blogfa.com/

سلام زیبا بود اگه وقت کردی یه سری هم به من بزن

حمید پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ب.ظ

خیلی زیبا بود

امید پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ق.ظ

همه قصه هات جالبن....ایول.........

ریحانه یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

نچ......نچ.....نچ.....بی چاره ها

میم دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ

سلام
زیبا بود

هاشم جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:06 ب.ظ

سلام.دلم به حال قورباغه ها سوخت.بیچاره ها راست میگن
اینا دوستند یا دشمن.تو زندگی ما آدمها همین اتفاقات هستش.
منتها به شیوه متفاوت.این داستان ها خنده دار نیستند اینها
واقعیتهای زندگی انسانها را بیان میکنند.اینا تخیلات نویسنده
هستند.وگرنه قورباغه ها که به این شیوه زندگی نکردند.
چارلی چاپلین :همه تلاشم این بود که مردم بفهمند،
اما خندیدند.

غلامرضا محمدی جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:15 ب.ظ http://signal-system.mihanblog.com

دیگه از این صاف تر و پوست کنده تر نمی شد
شرح حال و سیه روزی مـ.... ا.... رو نوشت.
با این حال هنوز آدم دو به شک باقی می مونه که
این مـ.... بالاخره همین شم می تونن بفهمن ؟!!!
یا ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد