مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها ...
با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان
هم خنده دار بود....هم گریه دار....دچار دوگانگی شدم.....ولی خیلی خیلی قشنگ بود.
عجب!
واقعاً الان ما هم دوست و دشمنمونو نمی شناسیم!
سپاس
لک لکا دوست قورباغه ها نبودن! اونا مارا رو خوردن چون چیزی برای خوردن میخواستن!!
سلام زیبا بود اگه وقت کردی یه سری هم به من بزن
خیلی زیبا بود
همه قصه هات جالبن....ایول.........
نچ......نچ.....نچ.....بی چاره ها
سلام
زیبا بود
سلام.دلم به حال قورباغه ها سوخت.بیچاره ها راست میگن
اینا دوستند یا دشمن.تو زندگی ما آدمها همین اتفاقات هستش.
منتها به شیوه متفاوت.این داستان ها خنده دار نیستند اینها
واقعیتهای زندگی انسانها را بیان میکنند.اینا تخیلات نویسنده
هستند.وگرنه قورباغه ها که به این شیوه زندگی نکردند.
چارلی چاپلین :همه تلاشم این بود که مردم بفهمند،
اما خندیدند.
دیگه از این صاف تر و پوست کنده تر نمی شد
شرح حال و سیه روزی مـ.... ا.... رو نوشت.
با این حال هنوز آدم دو به شک باقی می مونه که
این مـ.... بالاخره همین شم می تونن بفهمن ؟!!!
یا ....