سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی«منطقه نظامی/ عکاسی ممنوع» نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل ....
پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن که زنگ زد، تیرش خطا رفت.
ـ جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می گفتی عکاس روزنامه است.فرستادمش سر پستت تا غافلگیر شوی.
یعنی یارو اینقدر گشاده؟!؟!؟
واااااااااای....... یعنی مرد خواهرش؟!!!!!!!!!
نه دیگه نمرده آناهیتا، تیرش خطا رفت!
عالی بود.
وای چه تنبل! خدا نصیب نکنه!
نه دیگه آناهیتا جون تو داستان گفته تیرش خطا رفت.. امیدوارم نمرده باشه
حالا مرده یا نمرده...چیش به شما؟/؟؟؟؟؟
منطقه نظامی شوخی بردار نیست که. بعد تازه آدم خواهر و برادرشو از فاصله یک کیلومتری می شناسه چه برسه به اینکه اگه تفنگش ژ3 هم باشه بیشتر از 150 متر نمی تونه هدف بگیره. کلا کسی که خدمت رفته باشه به نظرش همه چیز داستان تصنعی است.
نمی خواد برا ما دیگه نظریه بدی که خیالیه و ...