داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

ملاقاتی

سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی«منطقه نظامی/ عکاسی ممنوع» نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل ....

پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن که زنگ زد، تیرش خطا رفت.

  ـ جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می گفتی عکاس روزنامه است.فرستادمش سر پستت تا غافلگیر شوی.

نظرات 9 + ارسال نظر
برنا سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ

یعنی یارو اینقدر گشاده؟!؟!؟

اناهیتا سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.presentofgod.blogfa.com

واااااااااای....... یعنی مرد خواهرش؟!!!!!!!!!

دوما سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://dooma.blogfa.com/

نه دیگه نمرده آناهیتا، تیرش خطا رفت!

علی سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ

عالی بود.

هستی سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ب.ظ

وای چه تنبل! خدا نصیب نکنه!

یلدا سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

نه دیگه آناهیتا جون تو داستان گفته تیرش خطا رفت.. امیدوارم نمرده باشه

احمد جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ

حالا مرده یا نمرده...چیش به شما؟/؟؟؟؟؟

tahmooreth شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ق.ظ

منطقه نظامی شوخی بردار نیست که. بعد تازه آدم خواهر و برادرشو از فاصله یک کیلومتری می شناسه چه برسه به اینکه اگه تفنگش ژ3 هم باشه بیشتر از 150 متر نمی تونه هدف بگیره. کلا کسی که خدمت رفته باشه به نظرش همه چیز داستان تصنعی است.

javad سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ

نمی خواد برا ما دیگه نظریه بدی که خیالیه و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد