با تشکر از فراست
پادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.مدتی بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت. بنابراین مردم از پادشاه خود ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.لذا دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد گفت:مدتی است که مردم از من روی گردان شده اند،اگر توانستی رضایت آنها را جلب کنی من نیز از گناه تو می گذرم.وزیر گفت:...
من دستور شما را اجرا خواهم کرد،فقط از شما می خواهم تعدادی سرباز به من بدهید.شاه گفت:نبینم که از راه اعمال خشونت بر مردم وارد شوی.سرباز برای چه می خواهی؟ وزیر گفت:من هرگز هدف سرکوب کردن ندارم.شاه با شنیدن این حرف تعدادی سرباز به وزیرش داد.شب هنگام وزیر به هر کدام از سربازان لباس مبدل دزدان را پوشاند و به هر کدام دستور داد که به تمام خانه ها بروند و از هر خانه چیزی بدزدند به طوری که آن چیز نه زیاد بی ارزش باشد و نه زیاد با ارزش تا به مردم ضرر چندانی وارد نشود و هم چنین کاغذی به آنها داد و گفت در هر مکانی که دزدی می کنید این کاغذ را قرار دهید.روی کاغذ چنین نوشته شده بود:هدف ما تصاحب قصر امپراطوری و حکومت بر مردم است.سربازان نیز مطابق دستور وزیر عمل کردند.مردم نیز با خواندن آن کاغذ دور هم جمع شدند.
good
کشور ما در دوره سابق یک چنین وزیری نیاز داشت.
عالی بود ممنون
واقعا عجب زیرک بوده این وزیره
خیلی قشنگ بود مرسی
من دانشجوی تحصیلات تکمیلی در انگلستان هستم. هر وقت که دلم می گیره یا فرصت می کنم چند تا از داستانک هایتان را می خوانم. واقعا اموزنده است. من عقیده دارم انسان نباید هیچ وقت فراموش کند از کجا امده و به کجا می رود
با تشکر
خیلی وقته اموال ما غارت رفته پس...
عجب!
سپاس
اموالمان به غارت میرود شتابان اما کاغذ نوشته نمی بینیم چرا؟؟!!!
جالب بود!!!
سلام من نادرم
من بلاگ شما رو دیدم، واقعا مطالب خوبی داره
خواستی یه سری هم به بلاگ من بزن خوشحال می شم.
راستی اگه دوست داشتی با هم تبادل لینک کنیم خبرم کن
قصه سرا
تشکر که وقتت به من دادی.[گل]
داستانکهای جالب و قشنگی هستن . از اینکه وقتت را برای دیگران صرف میکنی و برای ما مطالب جمع اوری ممیکنی اینم مطالب قشنگ . واقعا خسته نباشید !
سلام خیلی جالب بود.زیرکانه وهوشمندانه.در کل میخوام بگم
مردم چقدر در دوران های مختلف بازیچه رهبران ممالک می شن.