داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

افسوس تکراری

با سپاس از مهرداد

پیری برای جمعی سخن میراند،

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند....

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

نظرات 13 + ارسال نظر
آزاده یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ق.ظ

ما گذشته رو رها کردیم... گذشته ما رو رها نمی کنه...

علی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ http://honar-iran.vcp.ir

سلام

هیچگاه عاشورا فراموش نخواهد شد... .

ممنون از داستان.

ولی اگه ممکنه بگید اون پیر کی بوده که این جمله ی غلط رو گفته.

انا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ق.ظ http://www.abdo.blogfa.com

سلام
داستان جالبی بود
ممنون

سوگند سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

گل گفته اون پیر مرد

مریم سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ

حرفای قشنگ زیاده ولی وقتی تو موقعیتش قرار میگیرم همه چیز فراموش میشه

1 پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام
این داستان ها از خودتون هست؟

باشماق جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

چقدر ساده و زیبا
چه داستانک از خودت باشه و چه جمع کرده باشی ولی اشک را درچشممان من جمع کرد

علی شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ق.ظ

داستانک بسیار زیبا و جالبی بود
ممنون از شما

مژده دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ

گفتنش خیلی راحته اما عملی کردنش خیلی سخته اونقدر ک حتی نمیشه فکرشو کرد .من یه ساله ک می خام یه نفرو فراموش کنمو دیگه ب گذشته فکر نکنم اما نمیشه.در هرحال خیلی جالب بود.ممنون

leila جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ

همه این داستانا تو حرفه کاش میشد همیشه به اونا عمل کرد به عمل باید به سخندانی نیست

احسان شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ

من نه یه فرد مذهبی هستم و نه بسیجی. یه انسان عادی مثل خیلی های دیگه. نه پولداریم نه فقیر و نه همیشه به تمام چیزای که دوست داشتم رسیدم و نه همیشه چیزایی رو که دوست داشتم برام موندن.
ولی اینو تجربه کردم هر وقت به حرف خدا گوش دادم خوشحال بودم و از زندگیم راضی بودم و هر وقت هم نه شاید یه مدت احساس خوشحالی میکردم اما اون چیزو وقتی از دست میدادم داغون میشدم. اما وقتی که با خدا بودم هیچ چیز نمی تونست منو از این دنیا ناراضی کنه.
کاشکی همه خدارو تو قلبشون جا میدادن تا دنیا واسه هممون بهش میشد.

فاطمه دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ق.ظ

کی میگه نمیشه ناراحتی های گذشته رو فراموش کرد_شاید خیلی سخت و یه جورایی غیر ممکن باشه اما چیزی که مهمه اینه که اگر بخوایم واقعا شدنیه من خودم این شرایط رو با تمام وجودم تجربه کردم.
زندگی همیشه اون چیزی نیست که ما می بینیم بیایم یکم با خودمون مهربون تر باشیم.

ارغوان شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ

نه نمیشه من که خودمو کشتم از بس سعی کردم ولی این گذشته ما از روکه نمیره شما بگین من چی کار کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد