روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ...
محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید
سلام
داستان خوبی بود.
آقا داستان ما چی شد؟
اوووه عالی بود. خیلی چسبید
سپاس
دومین جشنواره خصوصی “داستان کوتاه پایداری” به همت انتشارات هزاره ققنوس برگزار میشود.
اطلاع رسانی کنید
http://nashrehezare.ir/?p=272
واقعا قشنگ بود.
سپاس!!!!!
سلام....سایت خیلی خوبی داری....اگه اجازه بدی میخواستم از داستانهات تو وبم استفاده کنم...من لینکت کردم.....و خیلی ممنون از داستانهای خوووووبت
سلام
بازم مثل همیشه عالی بود
داستان من چی شد
زیبا بود
بسایر زیبا خلاصه پر محتوااااااااااااااااااا
مرسی
عالی بود
انسانها با کلماتشون شناخته میشن.
واقعا قشنگ واموزنده بود واقعا راست می کن که ادم زیر زبانش پنهان است
معرکه بود.
واقعا لذت بردم.
سلام. خیلی عالی بود!! با اجازتون من این داستان رو تو وبلاگم گذاشتم. البته با ذکر منبع
سلام....وب خیلی خوبی دارید!!
از مطالبتون توی وبلاگم با ذکر منبع استفاده کردم......اشکالی نداره!؟
خوب بود.ولی ای کاش منهم مثل تولستوی اینقدر حضور ذهنم واسه جواب دادن به همچین افرادی خوب بود...
mer30
فوق العاده بود٬!
این قشنگ بود نه داستان میرداماد
ba sepas v khaste nabashid.besiar jaleb va amozande bod be khosos dastan lahze ahar
سلام دوست خوبم خیلی داستانهای جالبی داری
من خیلی به شما سر میزنم
میخواستم بدونم این داستانها رو خودتون مینویسید؟
اگه میشه بیاید به وبلاگم و بهم بگید
محشر بود
یعنی هرکی مشهور بود فقط لایق احترامه؟
سلام.خیلی با حال بود.دمش گرم.دوست عزیز نوشتن
مطالب بنده ابراز علاقه به اون داستانه و تقدیر از شماست.