داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

خروس

می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان!

مرد ، خوشحال از این که ...

زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند ، به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد.

پیرمرد که ماوقع را شنید ، گفت: اشکالی ندارد؛ من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن! کسی که درباره یک خروس چنین می کند ، لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند.

نظرات 17 + ارسال نظر
loss جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

گرگی در پوست میش. آدم های آب زیر کاه !!!!!!!!!!!!
that was very supreme

آناهیتا یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 ق.ظ http://www.presentofgod.blogfa.com

عجب!!!!
خیلی جالب بود!

[ بدون نام ] دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

یک مثال کردی هست می گوید
صوفی صحنه دزد کنگاور

هستی سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ق.ظ

عجب!
راس می گه پیرمرده!

سپاس!

مریم جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:12 ق.ظ

خییییییییییییییییلی باحال بود.....
مرسی!!!!!!!

[ بدون نام ] شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ

خیلییییییییییییییییییی بی مزه بود

[ بدون نام ] شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ق.ظ

با معرفت چقدر بی نمکی

تبسم چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ

باسلام باید بگم که کاملا بی محتوا و بی اساس بود.
داستانکی در سطح پایین

مرال سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ

اتفاقا ما هم در نزدیکانمون یک خانم با حیا مثل ایشون داریم که از خروس و تلویزیون و پسر بچه ها رو می گیره ولی با دوستان شوهر و بقال و چقال و... مشکلی نداره

سید مختار حسینی چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://mprishan.blogfa.com

سلام بر شما دوست گرامی.
داستانک هایتان خواندم خیلی جالب بودند و ادمی از خواندن انها لذت می برد . اگر وقت شد سری به من هم بزن و نظرت را در باره وبلاگ و مطالب ان مرغوم فرماید و ممنون

استار جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.happy-times.blogfa.comn

سلام خوش حال میشم سر بزنی

مریم یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.shegoftangiz.blogfa.com

تو را دیده‏ ام
به ‏گونه کودکى نیم‏بیدار
که مادرش را
در تاریکاى سحرى مى‏بیند
و آن‏گاه لبخند مى ‏زند و باز به خواب‏ مى رود...
سلااام به منم سر بزنید پشیمون نمیشید

0101010 پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ب.ظ

مثل اینکه پیرمرده خیلی لجش دراومده بود

واقعا که یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ق.ظ

این چه داستانکی بود بدم اومد
قبلی ها آموزنده بودن و توش انسانیت بود
این یکی اصلا معلومه از روی غرض و مرض نوشته شده
ترجیحا اگه بردارید ممنون میشم
چون از لحاظ ادبی هم ،اون اتفاق اصلیه توش نیست
قصه با معرفی شخصیتها شروع میشه (زنی که از خروس رو میگیره)یک نقطه عطف اول (رو گرفتن زن وبازگشت مرد)شروع میشه نقطه عطف دوم یا اصلی نداره و بعد بلافاصله موخره یا پایان بندی که اون نصیحت احمقانه پیرمرده
برش دار آقا

سکوت جنگل یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ب.ظ

نویسنده یا نویسنده های این سایت خیلی زحمت می کشن ولی ای کاش نام منبع این داستانها هم ذکر می شد .....

شاید پیرمرده راست می گفته .
شاید زنه از جک جوونور خوشش نمی اومده .یه چیزی پرونده .
شاید زنه بوقلمون دوست داشته خروس دوست نداشته .
شاید وسواس داشته وسواس فکری یا او سی دی داشته مریض بوده .
شایدم پیرده مرده دروغ می گفته ...

عزیزه ماییییییییییییییییییییی.

کورش پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ق.ظ

خیلی ازت خوشم اومد که نظرات مخالف رو هم میذاری.......

لادن دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:11 ق.ظ

عالی ! از مصادیق جانماز آبکش های روزگارند این بانو !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد