داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

راه و رسم عاشقی

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.

می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد ومرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.
خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.
گفتم: خدایا عشقت را بپذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم. سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.
خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند. گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.
خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.
گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.
گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز...



خدایا همشه دوستت دارم ..
هر آنچه شکر نعمتت را بجا آورم کم است

نظرات 23 + ارسال نظر
مصطفی دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ http://12211221m.blogfa.com//

سلام
من با شما تبادل لینک داشته ام اما نمیبینم خودم را در لیست شما
با تشکر

افرا سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ http://barghayeman.blogspot.com

توی یه ایامی خیلی دلم میخواد به خدا نزدیک بشم معمولا هم واسه اینه که یه چیزی میخوام که انجام شه و پیش خودم می گم اگه این چند وقت آدم خوبی باشم و نماز بخونم و یکم از گناه پرهیز کنم خدا اون چیز رو بهم میده و تا اونجایی که یادم هست هم همیشه به خواسته ام رسیدم و خدا بهم داده اما همین که نیازم برطرف شد کم کم ازش فاصله می گیرم و فکر میکنم حالا که خدا بهم داده ، منم ازش ممنونم اما دیگه انگیزه ای ندارم که همچنان بر پرهیزکاریم ادامه بدم آخه دیگه چیزی ازش نمیخوام و دنبال یه انگیزه می گردم که یکم قانعم کنه و مثل حرفایی نباشه که به دل آدم نمیشینه و بوی کلیشه و شعار میده!! اصلا خدا با برطرف کردن نیازها خود به خود عزیز میشه و آدم نسبت به اون حس خوبی پیدا میکنه اما خیلی کم پیش میاد که بدون اینکه ازش چیزی بخواهیم به حرفاش گوش کنیم!!

سوگند سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ

خیلی خیلی طولانی بود .

خدایا دوستت دارم و حتی لحظه ای مرا به حال خودم رها نکن .

عبرت آموز بود .

فاطمه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ

خدایا عاشقتم.همیشه با منی و حست میکنم.منو ببخش که بدم.

سعید چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ

روز به روز دورتر میشویم از آسمان!
طفلکی باران
.
.
.
خسته نمیشود؟!

zeus سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ق.ظ

salam,agha dastanayi ke mizari kheili tope.damet jiliz viliz.

حنا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ

خیلی مشت بود. آدمو برای لحظه ای ب محضر جلال و جمال عظمتش میبره.....

مهری سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ق.ظ

فوق العاده و جذاب بود دست مریزاد!!!!!!

حامد.ن پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

یه لحظه بیکار شدم...تو فکر بودم که چی کار کنم...نه... نه حال نمی ده...ولش کن..نه...نه...کتاب،... خوب شاید ولی الان یه رمان بلند دارم...داستان کوتاه..اهان همین خوبه ...خلاصه اینجوری شد که سایتتون رو پیدا کردم...دمتون گرم

میثم یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ

خدایا رهای مکن...
تا همیشه

علی جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ

عالی بـــــــــــــود

باران چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://httphttp://dastanak.com/1390/06/28/post-418/

خیلی زیبا بود ممنونم

صحرا جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ق.ظ

ممنون قشنگ بود خیلیییییییییی

ارغوان جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ

خیلی قشنگ بود .من بانظرفاطمه خانم هم خیلی موافقم

MAN سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ http://www.nevisandehastam.blogfa.com

کاش خدا به همین راحتیی و زودی ادمو بلند میکرد

نبلوفر جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:04 ب.ظ

کاش تو همه لحظه ها یاد خدا باشیم

زیور دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ب.ظ

سلام.عالی تر از همیشه........
حس می کنم این تجربه ی اغلب ما آدماست.
به هر حال ممنون واسه داستان های زیباتون.

مهدی نوری پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ق.ظ

خدایا در تمام مراحل زندگیم به تو توکل و تکیه کردم و همیشه به بهترین روش مسائل زندگی را از پیش رویم برداشتی .

اعتماد مکمل توکل است ، به تو توکل می کنم و مطمئنم که هیچ کجا تنهایم نمی گذاری و به تو اعتماد دارم که بهترینها را برایم مهیا می کنی ، پس از هیچ تلاطمی نمی ترسم چون تو را دارم و این آغاز آرامش مطلق است.

علی جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ

فقط یه کلمه یاارحم الراحمین

ناجی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ

سلام دنیا واسه آدمها همونطور که اعتقاد دارند میگذزه. یاعلی

[ بدون نام ] جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

خدایا غلط کردم
منو ببخش
منو ببخش

[ بدون نام ] یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:55 ب.ظ

مطمئننا کسی که ایمان واقعی داشته باشه دیگه نه ب کسی احتیاج داره و نه از چیزی تو این دنیا ترسی...
به خاطره همین خدایه مهربون میگه ای کسانی که ایمان آورده اید براستی ایمان بیاورید

محمدجواد یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:22 ق.ظ http://mahdaviat-literature.blogfa.com

به قول یک بزرگی : تو نماز میگیم اعوذباالله من الشیطان ارجیم ... اما به سمت شیطان میریم ... دم از خدا میزنیم اما کارامون شیطانیه ... انشاءالله از خواب غفلت بیدارشیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد