داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

بابا جان فقط پنج دقیقه ، باشه ؟

با تشکر از مهرداد عزیز

در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند.

زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می­رود پسر من است .
مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می­کرد اشاره کرد .
مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد :...

سامی وقت رفتن است .
سامی که دلش نمی­آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟
مرد سرش را تکان داد و قبول کرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : سامی دیر میشود برویم . ولی سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه این دفعه قول میدهم .
مرد لبخند زد و باز قبول کرد . زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمی­کنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟
مرد جواب داد دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه­سواری زیر گرفت و کشت .
من هیچ­گاه برای تام وقت کافی نگذاشته بودم . و همیشه به خاطر این موضوع غصه می­خورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد سامی تکرار نکنم . سامی فکر می­کند که 5 دقیقه بیش­تر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می­دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم .
5 دقیقه­ای که دیگر هرگز نمی­توانم بودن در کنار تام ِ از دست رفته­ام را تجربه کنم

نظرات 8 + ارسال نظر
farzad جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ق.ظ

Salam, hamin dastani ke gozashtin tekrari bod to hamin site khondamesh. Man kole dastanaye dastanako chand dafè khondam plz up konid midonam sakhte vali kheyli ha chesh be entezare up hastan.

سیمرغ دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ

مرسی از داستان های زیباتون.
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه و داستانک هاتون جدید و زیباتر!
با آرزوی موفقیت شما دوست عزیز.

سحر سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ http://www.sahar-bagherabadi.blogfa.com

سلام. ممنون به خاطر داستانای قشنگتون

shima سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ

che ghamgin

ابوطالب گندم کار دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ق.ظ http://aboutaleb.blogfa.com

سلام دوست عزیزی که مسؤول این سایت هستین.
من بعضی از داستان ها تون رو می ذارم توی وبلاگم از بس که قشنگن،اجازه می دین؟

پریناز پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ب.ظ http://www.ama_eshgh.persianblog.ir

الهییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
افسوس که زود دیر میشه ...

(S-M-A) یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

هاشم یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام. بنده هم، از آقا مهرداد و شما دوست ارجمند حمید آقا
تشکر می کنم حکایت جالبی بود.واقعا چقدر تاسف باره.وقتی
چیزی و داریم قدردان نیستیم و زمانی که از دست می دیم
یادمان می افته که ای وای چه چیز باارزشی رو از دست دادیم.
بعضی جاها می بینم دوستان لاک غلط گیر می شن و ایراد
می گیرن به داستان ها.(مثل داستان تخته سیاه)
با عرض معذرت ،می خوام به اون عزیزان بگم اینها بابت این
نقل می شن که ما یه کم به خودمان بیایم.و گرنه هیچ
جنبه ایی نداره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد