داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

ارزش کار

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.
مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟
دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی

حرف های مافوق اثری نداشت و ...

سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند


افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی

سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت


منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟

سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم.

اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی


نظرات 14 + ارسال نظر
mohsen دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://greenumbrella.blogfa.com

be mam sar bezan

مهشید دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

خوشم اومد .....
این سرباز با این کار به رضایت قلبی رسید و این خیلی ارزشمنده .

چرا باید همیشه بعد از انجام هر کاری منتظر یه نتیجه عینی باشیم ؟؟؟
این یه قانونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

محمود سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام
زیبا بود.

آلا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ

خیلی قشنگ بود
اصن به نظر من اون سرباز به خاطر امید کمک دوستش توی باتلاق زنده مونده بود
دوستشم انسان ارزش شناسی بوده...........

نازنین چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ق.ظ

دوست واقعی...ازونا که ارزوشو داریم اما نداریم....خودمونم نیستیم

الهه شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://bote-man.blogfa.com

عالی بود

حسام یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ

واقعا زیبا بود و من همیشه منتظرم که داستانک برام بیاد
امید چیزیه که تو دنیا برای همه دلگرمی میده و ما همه به دلگرمی این امیدها زنده ایم در هر زمان باید بهترین ها را انتخاب کرد و نباید امید کسی را نامید کرد و این بهترین ارامش روحی برای من است امید داشتن و امید کسی را نا امید نکردن ...امیدوارم همیشه امیدوارو امیدگونه زندگی کنیم
با تشکراز همه داستانکی ها یا علی

[ بدون نام ] دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام بزرگوارداستانهای بسیارزیبایی بوداستفاده کردیم بخصوص داستان موردنظرکه تاثیرزیادی هم داشت ...به ماهم سربزنید

... جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ

امید ودوستی را به من نشان داد.

لادن سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام
یه جورایی لذت بردم یه جورایی ته دلم گزگز کرد...
ولی من دیگه به هیچ دوستی این امید و ندارم.الان هرکی دنبال کار و زندگی خودشه,اصلا انگار هیچ کی انقدا آدم و دوست نداره...

[ بدون نام ] یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:04 ب.ظ

عالی بود ممنون

zahra.m جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ

اشک تو چشام جمع شد. با اینکه دومین بار بود که این داستان رو مخونم ، نزدیک بود گریه کنم.جنگ جهانی خیلی سال پیش بود و اینا با عمق احساسشون تونستن تا الان زنده بمونن و ما رو تحت تاثیر قرار بدن.

آیدا سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:39 ب.ظ

سلام.این داستان در عین زیبایی کمک زیادی به من هم کرد...!!
ممنونم

nadia یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:25 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد