داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

ذکاوت بوعلی

با تشکر از مهرداد عزیز

در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.

به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود.

تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...

پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟

پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.

پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...


از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.

حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.

دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..

خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.

حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.

همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..

گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..

شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..

حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود..

جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.

حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.

یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.


این، افسانه یا داستان نیست,

آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است...

نظرات 12 + ارسال نظر
مهتا سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://nextbeststar.mihanblog.com

عالی بود واقعا.
اگه خواستی به وبم سر بزن.ممنون

عاطفه چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:03 ب.ظ

خیلی جالب بود مرسی

سحر شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ب.ظ

جل الخالق....!!! واقعا فکر بکری بود.
ممنون:)

محمد مطرقی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://elhamnoormohamadi.blogfa.com

سلام من داستانک روخیلی میپسندم وداستانهاش رو ایمیل میکنم به دوست وآشناهام؛
دوست داشتی به وبلاگم سربزن تاسرنوشت عشق وزندگیموبخونی

مسعود عیسوی از اهواز پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://isavi.blogfa.com

تشکر

ندا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ

من به ابوعلی سینا افتخار می کنم.

امید چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

قشنگ بود اما یه علامت تعجب
٬شکم گاو به چه سرعتی شروع به بزرگ شدن کرد٬
فکر نکنم انقدر هم سریع بزرگ بشه
به هر حال همیشه بوعلی رو دوست دارم با اینکه یه حسابدارم
از شما هم ممنونم

.باران. چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ق.ظ

به ابو علی سینا افتخار میکنم

بو علی سینا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ب.ظ

من که کار بزرگی نکردم چرا اینقدر شلوغش می کنید
من مطعلق به همه ی شما هستم
هه هه

شوهر بو علی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ

تو میخوریش نه متعلق به همه هستی

عباس شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.bargedasht.blogfa.com

سلام وب خیلی خوبی داری بعضی از مطالب رو بر میدارم

منتقد یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:21 ب.ظ

واقعا حیرت انگیز است اما جای تعجب دارد که چطور این قدر سریع شکم گاو بزرگ می شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد