روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...
مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
سلام
واقعا داستان های قشنگی می نویسید
چند تا از داستانهاتون رو تو وبلاگم نوشتم
واقعا داستان های قشنگی می نویسید
چند تا از داستانهاتون رو تو وبلاگم نوشتم
مردا بی احساسن یکی نیست بگه تو که اینطوری هستی چرا ازدواج کری؟؟؟؟؟
سلام.من خیلی از داستان هاتون خوندم.نمیتونم واسه تک تک شون نظر بدم.اما اینجا با این نظر از بابت همه شون تشکر میکنم.همینطور نویسندگان عزیز.ممنون
قشنگ بود مثل همیشه..
سبز باشی
ممنون از لطفتون که بی توجهی بعضی از مردا رو یادآوری میکنید
میدونی چیه من این داستان هارو دوست دارم
یه داستان باحال دیگه مینویسید
اگه میشه
برای من یه نظر بزارید
قشنگ بود
مرسی
با عرض سلام و خسته نباشید.داستان قشنگیه.من این جور داستان ها رو بیشتر دوست دارم تا داستان های گنگی که یکسری نویسنده ها فقط برای خود مینویسند!از داستانتون خوشم اومد،ولی اگر من این داستان رو مینوشتم به جای سر درد از قلب درد استفاده میکردم که کمی عاشقانه تر شود،هر چند که پیام داستان چیز دیگریست!
سلام ممنونبابتداستانهای زیباتون
چرا دیر اپ میشید؟
جالب بود
مرسی
سلام
داستان جالبی بود
با اجازه میزنم تو وبلاگ
سلام وبلاگ زیبایی داری به منم سری بزن خوشحال میشم..........[گل]
سلام
داستان های جالبی در سایت دارید :)
اگر مایل به تبادل لینک هستید قدمتان روی چشم :)
خبرم کنید
نویسنده رفتارهای جزیی گفته ولطیف بیان کرده است.بایدسعی کنیدخلاقانه بنویسید تاخواننده های زیادی جلب کنید.با این حال فراموش نکنید که هنرتان را فدای به به و چه چه های خوانندگانتان نکنید.
اساس زندگی محبته
سپاس
وب زیبا و جالبی داری بهت تبریک میگم.داستان های زیبایی هم داری خوشحالم که با وبت اشنا شدم
سلام حمید جووون!!!!
داستان جالبی بود و همچنین وبلاگ جالبی داری!!!!!!!!
سلام خیلی زیبا بود با اجازتون من این داستانتونو توی وبم گذاشتم
اشکم دراومد بابا جون !
خیلی زیبا بود
طفلکی خانومه:((
خانوما موجودات خیلی بااحساسی هستند..
به امید فهمیده شدن دنیاشون
خیلی داستان های قشنگی می نویسی وبهت تبریک میگم.
حالا جرا روستایی
آه ه ه ه الهی!!!!!!!! بمیرم براش داغ دلم تازه شد
عالی بود
خیلی زیبا بود
قلمت همیشه سبز
همیشه هم مردا بی احساس نیستند بعضی وقتا زنا بیاحساس تر میشن اینو من به شخصه تو یکی از آشنا ها دیدم
سلام این داستان اصلا واقعی تموم نشده
دلیل خوب شدن سر درد بغلم کن نبوده
کلا آدم که سردرد باشه رو موتور بشینه خوب میشه
به هر حال مر30
سلام
بسیار زیبا بود .
عالی بود حال کردم دمت گرم بازم از این چیزا بزار حتما میام
kheeeeeeeili qashan bud
به نظر من این داستان یه جورایی میشه گفت ۳۰ یا ۴۰ سال قدمت داره و بیشتر برای اون سالها دل نوشته بوده یکم زیادی ته گرفته عزیز جان
بسیار بسیار عالی بود
پیام داستان ابراز علاقه به همسر بود و به شکلی زیبا مطرح شده بود
حالا اینکه بعض وقتا خانما اینطورین یا اینکه یه عضو دیگه بدنش درد کنه ٬ اینکه سوار یه وسیله به جز موتور سیکلت باشن ٬ این که مثالش آپدیت باشه نه این مثال و ... اینا هم می تونست باشه اما اینا به نظرم از اون حاشیه هایین که خیلی کمرنگن
داستان به شکل زیبا بیان شده بود
مرسی
kheili ghashang bood
taze besh gofte baghalam kon halesh enghad khob shod age baghalesh kone dg hichvaght sar dard nemigire
زیبا بود با اجازتون تو وبلاگم نوشتمش
عالی بودمیسی!غزاله جون به نکته قشنگی اشاره کردی بزن قدش
سلام اقا حمید نوشته های شما بسیار قشنگ و زیباست.من هر نوشته ای رو نمیخونم.اما نوشته های شما جالبه و باعث میشه سرکار اوقات بیکاری داستان های شما رو بخونم
خسته نباشید میگم بابت وقتی ک میذارید
ب امید دیدار بای
09380308948