روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را...
به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: «احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!»
......................................................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!..............................................................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نمی دانم چرا نفهمیدم منظور را!!.......
ببخشید شما با ادبیات آشنایی دارین...؟! آخه یه سوال داشتم...
عالی بود مرسی
قشنگ بود
مرسی
سلام وعلیکم
وب بسیار جالبی داری ایول راستی به وبلاگم سر بزن ونظر بده موفق باشی
سلام.عالی بود عزیزم.یه سربزن.
ممنون عالیه
کاش اون مرد هیچ وقت اون جمله آخری رو نمی گفت
خوب بود.
کم بود
با سلام
واقعا عالی بود یک جمله گفت ولی با یک دنیا تفصیرمن عاشق این جملات کوتاهی هستم که معنی اونها توی قطور ترین کتابها هم جا نمیشه
این دیالوگ معروف فیلم عمیلات برای نجات سرباز رایان هست
جوری زندگی کن که زندگیت ارزش نجات دادن رو داشته باشه