داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

درخت مشکلات

نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .....

عد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند .از آنجا می توانستند درخت را ببینند . دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت :


-(( آه این درخت مشکلات من است . موقع کار ، مشکلات فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم . روز بعد ، وقتی می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم .جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ، 

دیگر آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند .))

نظرات 16 + ارسال نظر
ghazale یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:09 ب.ظ

in ghese y kam shabie afsanehast.

فاطمه دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ http://social-science88.blogfa.com

درست بر عکس ما که همه مشکلات برای خونه اس

وبت خیلی قشنگه لینکت کردم

ویدا دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ب.ظ

سلام.واقعا ممنون بابت این داستانک زیبا.
خیلی آموزنده بود.سعی میکنم از این به بعد این شیوه رو تی زندگیم ژیاده کنم.واقعا مشکلاتکاری آدم نباید وارد زندگی خانوادگیش بشه و شاید این یک راهکار عالی باشه برای فراموش کردن مشکلات کاری برای شروع یک کار متفاوت مثل زندگی خصوصی.
عالی بود

[ بدون نام ] یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ

اموزنده بود

mohsen دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام و خسته نباشید
خیلی قشنگن داستاناتون
ممنونم

مهرناز شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ

سلام. ببخشید که رک میگم اما اصلا جالب نبود . تو میخواستی یه حرف بزرگ بزنی اما نمی دونستی چطور.خب برای یه بچه شاید اثر داشته باشه اما اگر بخواد برای باقی افراد اثر گذار باشه باید با هر سلیقه ای که این داستان خونده میشه یه حس زیبا رو رو در شخص برانگیزه تا دلش بخواد بلافاصله دو مرتبه بخونش.

جان عاشق دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ق.ظ

با سپاس بسیار...

مریم یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام وبت را خیلی دوست دارم با اجازه مطالبت را روی وبلاگ می زارم با آدرس

بهار دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:42 ب.ظ http://takemyhand.blogfa.com

عالیه حمید عزیز.عالی.میدونی چرا؟چون خداروشکر این عادتو منم دارم و سعی می کنم به دیگران هم بفهمانم چقدر لذت بخشه.خدا رو واقعا شکرگذارم

حمیدرضا سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ

ﺳﻼﻡ
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺑﺘﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ.

نیلوفر چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ

عقده ای چون سن وسالت بالا رفته همش اموزنده می نویسی؟ همون سایتش کنی بهتره با کمک مردم شاید یکم شیرین بشی>

میر یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://irandokht313.blogfa.com

واقعا زیبا بود... خدا قوت.

شعله سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ق.ظ http://your-veb.blogsky.com/

سلام مهربونم:
خیلی وبلاگه جالبی داری!
خوش حال میشم یه سره کوچولو بهم بزنی.

milad دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:42 ق.ظ

khob bod

امیر شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.amirpakzad.com

کاش همه اینگونه بودیم

mmmm جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.nh3kiss.blogfa.com

عااااااااااااااااااااااااااالی خیلی خوب بود ممنون
لطفابه وب منم سر بزنید pشیمان نمیشویدو آدرس وبتون رو بنویسید تا هر روز بتونم سر بزنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد