داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

زود قضاوت نکنید!

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.
نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که

 مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟  زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار

دارد؟  زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری

دارید ...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید

به خیریه شما کمک کنم؟

 

باز هم زود قضاوت کردید؟؟؟؟


نظرات 18 + ارسال نظر
نازنین جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:22 ب.ظ

ههههههههههههه

ghazaleh جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 ب.ظ

ma y famile kachal dashte bashim hame 2nya mifahme baed in vakile che gomnam monde bode.cheghad khasis!badam omad

محمد جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ

سلام
اصلا داستان قوی نبود.
صرفا یه فضاسازی بود که آؤه تو یک شهری یه موسسه خیریه بود و یه آقای وکیل پولدار که این وکیله خانواده ای دارای مشکلات فراوان داشت!
با کلی ذوق اومدم و این داستان رو خوندم ولی پشیمون شدم!
باز هم ممنون و ببخشید از نظر نامساعدم!
در پناه حضرت حق

[ بدون نام ] شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ق.ظ

بسیار جالب بود، عجب!!!!!

حدیث شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ب.ظ

بسیار جالب و آموزنده

زهره شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:21 ب.ظ

به قول دوستمون عجب!!!!!بد نبود

setayesh یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ب.ظ http://pileyetanideh.blogfa.com

سلام مثل همیشه زیبا و جالب بود با تشکر

مرتضی دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ق.ظ

نه تبحری در داستان نویسی دارم و نه در نقد آن..
اما در مورد تلنگر زدن داستان به ادم ها ...
به نظر حسی نداشت ..تا تلنگرش ضربه ای داشته باشد..
روی هم رفته نصیحتی بود که با جان دل خریدارم..

میثم سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ق.ظ http://userandpasswordnod32.r98.ir/

سلام من از داستانک هاتون بدون منبع استفاده میکنم در سایتم. راضی باشید ممنون بای

obuuuur دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.obuuuur.blogfa.com

سلام. جالب بود. این داستانک رو پسندیدم و در وبلاگم استفاده کردم البته با منبع . مرسی .

یه بنده ی خدا سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام
اجازه دارم داستان های زیباتونو کپی کنم؟!

فائزه یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:54 ب.ظ http://www.faezemotazedian.blogfa.com

بسیار زیبا بود

ماریا جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ب.ظ

من بدون منبع استفاده کردم راضی باشید

ناشناس سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ

هههههههههههههههه باحال بود

سوگند یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:05 ب.ظ

سلام همه داستانکها خیلی جالبن.مرسی

فاطیما پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ http://famteen.blogfa.com

سلام داستان هات جالبه ولی ظاهرا از چند وقت پیش که من زن سر زدم
تغییر نکرده .
ه وب منم سر بزن اگه خوشت اومد لینکم کن
باییییییییییییی!!!!

یاسمن پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:43 ب.ظ http://www.yasaman80.blogfa.com

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

۱۲۳ چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ب.ظ

بسیار عالی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد