مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟...
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که
"هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"
وب خوووووووووبی داری
به ما هم یه سری بزن اگه با تبادل لینک موافقی تونظرات بگو
وبلاگت عالیه
تبریک میگم بهت
https://www.facebook.com/groups/224013024330842
براوو،داستانک خیلی لطیفی بود،درست در حد همین وب.مرسی
kheili ghashang bod.esmesho mizashti gave dana
خیلی جالب بود
خیلی زیبا بود
خوبه خوشم اومد
عالی بود ...
جزو معدود داستانکهایی بود که برای بار اول خونده بودم.
زیبابودموفق باشید
Mer30 be khoda
edame bede ta akharin rooze zendegit,midooni che kare bozorgi mikoni too in weblog ?Bavar kon nemidooni
هیچی نفهمیدم!!!!
خیلی خوب است
داستانای قشنگی اما منبع این داستانا از کجاست
سلام واقعا لذت بردن...
از بعضی ها هم الگو گرفتم برای ساخت انیمیشن کوتاه...
با تبادل لینک موافقی؟
اگه هستی منو با اسم
(انیماتور تنها)
لینک و بگو با چه اسمی بلینکت...
ممنون
جدی اگه همه در زمان حیات بتونن همه انچه که دارند بادیگران تقسیم کنن دنیا گلستان میشد
سلام.من تو رو لینک کردم.ضمنا این مطلبتو کپی کردم.اگه موافقی منو لینک کن.
ممنون