آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
بسیار زیبا بود.
عالی بود!!!!!!
زیبا بود،گذاشتمش توی وبلاگم!
سلام
این مطلب مربوط به داستان حضرت ابراهیم می باشد.
«وقتی ابراهیم (ع) را در آتش انداخته بودند، یک پرنده مدام دهان کوچکش را پر از آب می کرد و بر روی آتش می ریخت تا اینکه آتش کمی سردتر شود.
ابراهیم (ع) به او گفت: ای پرنده! این آب دهان تو چه ارزشی دارد در مقابل این همه آتش؟
پرنده کوچک گفت: من فقط بدین وسیله می توانم عقیده و علاقه و ایمانم را به شما ابراز کنم.»
داستان حضرت ابراهیم (ع) از کتاب نبرد حق و باطل استاد مطهری، چاپ هجدهم ص88
به نقل از:
http://www.sedayesokoot7.blogfa.com/post-29.aspx
عالی بود.
معرفت گنجشکه از بیشتر آدما خیلی زیادتر بود.
زیبابود
ای کاش ما هم مثل این گنجشک باشیم
سلام
وبلاگ قشنگیه
با اینکه توی هیچ وبی مطالب رو نمیخونم یا بهتر بگم حوصله خوندن مطالب بلند رو ندارم چون حوصلت رو واقعا سر میبره مطالب شما رو خوندم ولی نه همش و.............
به وب من هم یه سر بزن
ممنون عالی بود بااجازتون ازمطلبتون استفاده کردم البته باذکر منبع.
خیلی داستان زیبایی بود
عاــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بود میشه بذارمش تو وبم !؟
واقعا متن زیبایی بود
خیلی خوب بود .دفعه ی اولیه که به وبلاگتون سر میزنم ولی خیلی جالب بود به منم سر بزنید ممنون
بسیار زیبا بود
داستان جالبی بود ممنون حتما از وب من هم دیدن کنید
حس پاسخگویی و مسوولیت در قبال اطرافیان که خیلی وقت بین ما رنگ باخته به ظرافت بیان شده بود.
خیلی زییبا بود
خیلی با احساس بود
سلام خیلی قشنگ بود ولی حیف که تو دنیا میبینن کسی داره میسوزه و یا آتیشش و بیشتر میکنن یا هیچ کمکی نمیکنن بعضیه هم که مثل بوداییان بت پرست میانمار زنده زنده همنوعانشون رو در آتش میسوزونن
عالی بود!کاش من هم معرفت این پرنده رو داشته باشم ،خطر کردن برای نجات دوست!
سلام عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
به وب من هم سری بزن بی زحمت راستی نظر یادت نره !!!!!
من هم هرکاری از دستم بر بیاد برای دوستام میکنم وتا حالا خیلی هارو از دوستی های خیابانی و...نجات دادم تا بتونم پیش خدا سربلند باشم و رو سیاه نباشم......
اگه همه ی ما آدما اینجور می بودیم طولی نمیکشید که دنیامون رو سراسر زیبایی و عشق فرا میگرفت
به امید دیدن چنین روزی!!!!!
با عرض سلام و خداقوت خدمت اقا حمید عزیز .
وب سایت قشنگی دارید و در آن داستان های زیبایی دیده می شود.
پیشنهاد:اگر فونت مطالب راکمی درشت تر کنید وبلاگ از اینی که هست قشنگ تر میشه.
آرزو می کنم همیشه موفق باشی.
اگه وقت کردی به ما هم سر بزن.منتظر انتقادات سازندت هستم.
مدیر وبلاگ جیگرستان:سید حسین جزایری(امام)
سلام داستان هایتان زیباست وآموزنده ،اجازه دارم که برای استفاده ی دیگران در فیس بوک قرار دهم؟
خیلی عالی بود من که عاشق سایتتونم
جالب بود
خیلی نازه این داستان
فوق العاده اس این داستانکه
دست گلت درد نکنه بدرد خیلیآ میخوره
نمیدونم چرا؟ولی وقتی خوندمش دلم ی جوری شد وگریم گرفت!!!
عالی بود کاش همه ی ما مثل این گنجشک بامعرفت باشیم ..........
خیلی خیلی قشنگ بود
سلام.احسنت به سلیقه ات دوست ارجمند.جالب بود.
(همه ی این حکایت ها رساندن مطلب و پیام به یک انسانه)
یه جایی خواندم نوشته بود :تاثیر گذارترین
داستان ها داستان هایی است که از زبان حیوانات نقل می شود.
دمت گرم