من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.
خیلی قشنگ بود ...
خیلی زیبا بود باز هم از این نوع داستانک بر روی سایت قرار دهید....
سلام . داستان جالبی بود وبسیار قشنگ تم عجله کار شیطونه رو در ان نشون میداد .من از شخصیت جوان فارغ التحصیل بدم اومد!
یک قضاوت عجولانه می تونه زندگیه آدمو نابود کنه و آدمو تو حسرت بذاره
عزیز دل کپی پیست می کنی حداقل اشکالش رو بگیر
فارغ التخصیلی نه تحصیلی
عالیست....
با تشکر از زحمات شما. من میتونم خودم براتون داستانک بفرستم؟
چطوری؟
ممنون
mesle adam miomad kilido behesh midad dg
سلام.
وبلاگتون عالیه!!!
این داستان بی نظیر بود!!
ممنون
تبادل لینک فراموش نشه!!!!
سلام خسته نباشی، پیام داستانکها عالیه،بیشتر از داستانکهای بامحتوا استفاده کن داستانهایی که پیامی والا را با خود داشته باشه.من تقریبا صد و بیست تا از داستانکهای سایت را به کردی ترجمه کردم، میخواهم ادامهاش بدم ،امیدوارم روزی چاپشون کنم فعلا مشغول تایپشونم
راستی خیلی وقته به ایمیلم داستانک نمیفرستی آخرینش انیشتین و رانندهاش بود که برام فرستادی ما را یادت نره!
ارادتمند شما لطیف از سنندج
زیبا بود ممنون در ضمن میتونید ی وبلاگ من هم سر بزنید و یا لینک کنیدshortstory8y.blogfa.com
copy past کردیش؟!
سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبا و خواندنی داری
ی خواهش داشتم میخواستم اگه ممکنه بهم کمک کنی که بازدید وبمو بالا ببرم شخیلی وقته مشکل دارم لطفا کمکم کنید
ممنون میشم
این یعنی زود نباید قضاوت کرد
سلام.
بسیار جالب و زیبا بود.
تشکر.
خیلی غم انگیز و جالب انگیز بود
عالی بود,ممنون
سلام_مرسی داستاناتون خیلی جالب هستن بازم مرسی
چه کار مسخره ای کرده
vaghean jaleb bood.........................................mersi
لطفا از کتابا کپیش نکنین
این از توتویی!
ما که نفهمیدیم اول داستان میگید پدرش توانایی خرید نداره بعد تو داستان پسر به پدرش میگی با این داراییها فقط یک انجیل ؟؟بلاخره بابا پولدار بود یا فقیر؟؟؟؟
زیبا بود
چـــــــــــــــــــــــــورت خالصصصصصصصصصصصص
سلام داستاناتون جالب و قشنگن میتونم از
چندتایش واسہ وبلاگمون استفادہ کنم؟؟
عالی وبی نظیر بود ممنونم
داستان های زیبایی داشتید.
به ماهم یه سر بزنی خوشحال مییشیم
واقعا خیلی قشنگ بود من اشکم در اومد ایشا الله هر کی اینو تو سایت گذاشته صد سال زنده باشه
داستان خوبی بود ممنون
اشکم دراومد بابا
ولی در کل داستان های قشنگی داری و موفق باشی دوسته عزیز
خیلی زیبا بود.
من داستان های سایتتونو توی وبلاگم با نام سایتتون میذارم اگه دوست داشتید منو لینک کنید بعد به وبلاگم بیایدو سمت راست قسمت تبادل لینک نام سایتتونو وارد کنید خودش به صورت اتوماتیک لینکتون میکنه.
http://masire-sabz.rozblog.com این وبلاگم
green life عنوان وبلاگم
خداییش دمت گرم داداش قشنگ بود
زیبا بود مرسی
وب قشنگی داری اگه دوست داشتی منو لینک کن.
بسته شادی-happybox.ir
زیباست با اجازتون کپی بر میدارم با ذکر منبع
سلام من خیلی این داستان را دوست دارم
سلام غزیز خیلی قشنگ بود ممنونم
من از داستان هات برای وبلاگم برمیدارم اگه دوست داشتی تبادل لینک کن بعد خبر بده تا بلینکمت
زیبا بود . مرسی
اخه با واقعیت همخونی نداره
اگه کلید توش بود پدر می گفت توشو نگاه کن
تا اینکه قهر کنه و بزاره برهه
چند سال بعد...
فیلم هندی بود
خیلی زیبابودبه وب منم سربزن.
خوب بود
عالی وتاثیر گذار
چرا اکثر پدر های خوب بچه های بدی دارن ولی بچه های خوب پدرای بدی دارن ،