مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند .
وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و ازدرب دیگر دعوت شدگان.
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد.
در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.
ملا طبعا از درب دومی وارد شد.
ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود. !!!
این داستان حکایت زندگی ماست.
کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست. عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گراست. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد .
اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.
چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد، تا از قلب تو چیزی بگیرد.
بله......حقیقت تلخی در مناسبات حکم فرماست.........بیاییم نزدیکان و عزیزانمان را آنگونه هستند قبول کنیم و قدر بدانیم ...بی مزد ...بی منت........... بی بهانه ................... و در پناه او.. شاد سبز زندگی کنیم
کاملا درسته .....در این دنیا صداقت معنی ندارد....تنها عشقی ک بدون منت کنارت میمونه ...بدونه هیچ چشم داشتی .
خداست فقط خدا
خریدار پاپ آپ سایت شما ایمیل بزنید
watermelontreeco@gmail.com
قشنگ اما واقعی حیف صداقت که خدا به ادم بخشید
سلام بسیار زیبا بود.ممنون از شما بخاطرداستانهای پر محتوایی ک میذارین
سلام.آفرین.خیلی خوب بود.(چه ستمگر است انکه از
جیبش به تو می بخشد، تا از قلب تو چیزی بگیرد)
باید چیکار کرد؟
خواهی نخواهی همه همچین منفعت طلبی و حسابگری رو ته ذهنمون داریم
چه باید کرد؟