ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند. سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست
خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی
کردند.سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و
پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را
همیشه به یاد بیاورد.
سلام عالیه دست درد نکنه دوست عزیز
بسیار اموزنده .... چه گنجی بالا تر از اخلاق پسندیده و تواضع بهتر بود اسم این داستان گنج ایاز بود
با سلام.وبلاگتون قشنگه.
در صورت امکان بنده رو با اسم BeTtEr LiFe لینک کنید.
مرسی
سلام.واقعا وبتون عالیه.همیشه برای داستان ها از وبتون استفاده کردم البته با ذکر منبع.خیلی خوشحالم که وبتون ادامه میدین.موفق باشین.به وب ما هم سری بزنین.منتظر حضور سبزتون هستیم.
قرآن کریم می فرماید: «یا أیها الانسان ما غرّک بربّک الکریم* الذی خلقک فسوّاک فعدلک* فی أیّ صورة ما شاء رکبک»
با درود
بسیار آموزنده و قشنگ
کلاس هفتم مدرسه فاطمه زهرا تهران منطقه یک محلاتی این داستان آموزنده را خیلی دوست داشتند
ممنون از وب زیبا تون
عالی بود