زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.
مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید
"پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد"
آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتوبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودکشی کرد
خشم و عشق حد و مرزی ندارنددومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندکی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشیدکه اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
در حالیک امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
همواره در ذهن داشته باشید که: اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود
مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود
خوشحالم که دوستی این پیام را برای یاد آوری به من فرستاد
امیدوارم که روز خوبی داشته و هر مشکلی که با آن روبرو هستید
آخرین روز آن باشد و تمام شود
داستان قشنگی بود امافکرکنم اگه اجازه بدیدخواننده پیامو بگیره خیلی بهترباشه..این طورنیست؟
خیلی دردناک بود دستم درد گرفت :)
خوب و احساسی بود ولی واقعیت نمیتونه داشته باشه
همه انسانها بچه هاشونو بیشتر از همه چیز دوست دارند
دوست من تاریخ مصرف افکار تو برای داستان نویسی تمام شده یعنی محدود بود بیشتر از این آبروی خودتو نبر
*** انسان روشنفکر باید حق قبول کنه عصبانی نشو ***
برای خود من هم پیش اومده که به خاطر خراب شدن وسیله ای عصبانی شدم.خوب وقتی مجبور میشی واسه خریدن چیزی که دوست داری پول زیادی خرج کنی دوست نداری از دست بدیش............
اما عصبانیت تا این حد دیوانگیست....!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. تا مدتهای متوالی این داستان را فراموش نخواهم کرد. هرچند نظیر آن برایم اتفاق افتاده. گاهی نقش پدر را داشته ام. زمانی نقش آن کودک. هربار که آن خاطرات را به خاطر آورده ام دلم شکسته است. یا از غم آنچه که با دیگران کرده ام یا از غم آنچه که دیگران با من کرده اند.
بچه ی ۴ساله میتونه بنویسه؟!!