داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

وعده

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:....

من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!

نظرات 13 + ارسال نظر
وحید جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ب.ظ

عالی بود
مثل همیشه

ثریا جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ

بسیار زیبا

برنا جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ب.ظ

خیلی قشنگ بود. مرسی!

هستی جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ب.ظ

جالب بود. خسته نباشین

رها شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ب.ظ

وااااااااااااااای تکاندهنده بود

سحر یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ

تامل برانگیزه ..!
مرسی!

یلدا یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 ب.ظ

خیلی قشنگ بود... و ممنون که زود آپ کردید.

اناهیتا دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://presentofgod.blogfa.com

اخییییی.....بیچاره داشت زندگیشو میکردااا......پادشاه بد!!!!

طوطیا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ http://pruchista@gmail.com

اری همین است و دیگر هیچ نیست . راستش خواهر منم وقت ی بچه تر بودم بهم وعده داد برام یه کره جغرافیایی میخره نخرید واسه همینم من جغرافی رو هیچ وقت دوست نداشتم . بهانه خوبی نیست ولی به هر حال بهانه اس دیگه .......

سنا دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ب.ظ

خیلی عالی بود........

لاله یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ

زیبا بوووووووود

الی سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:40 ب.ظ http://www.injahamechihas.blogfa.com

متاسفانه ما عادت داریم تا یه داستان به ظاهر فلسفی رو میخونیم نمیدونم چرا بدون اینکه اندکی در پیام و محتواش فکر کنیم(البته کلیت نداره) میگیم خوبه .واقعا جای فکر داره و از این جور چیزا
ولی اگه بیشتر دقت کنیم میبینیم (مثالم رو با همین داستان میگم)
اگه به ادم وعده ی هر چند پوچ و تو خالی داده بشه باعث امید و دلگرمی و دلخوشی میشه در نتیجه استانه تحملمون هم بالا میره و با فکر اون راحت تر میتونیم با مشکل مورد نظر(در اینجا سرما) کنار بیایم.
داستاناتون در کل خوبه ولی من چند مورد تکراری و چند مورد هم مثل این دیدم

سمیرا پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:46 ق.ظ

عالی،هستی،داستانهای شما عالی،خودتم عالی،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد