با سپاس از مهرداد
پیری برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند....
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
ما گذشته رو رها کردیم... گذشته ما رو رها نمی کنه...
سلام
هیچگاه عاشورا فراموش نخواهد شد... .
ممنون از داستان.
ولی اگه ممکنه بگید اون پیر کی بوده که این جمله ی غلط رو گفته.
سلام
داستان جالبی بود
ممنون
گل گفته اون پیر مرد
حرفای قشنگ زیاده ولی وقتی تو موقعیتش قرار میگیرم همه چیز فراموش میشه
سلام
این داستان ها از خودتون هست؟
چقدر ساده و زیبا
چه داستانک از خودت باشه و چه جمع کرده باشی ولی اشک را درچشممان من جمع کرد
داستانک بسیار زیبا و جالبی بود
ممنون از شما
گفتنش خیلی راحته اما عملی کردنش خیلی سخته اونقدر ک حتی نمیشه فکرشو کرد .من یه ساله ک می خام یه نفرو فراموش کنمو دیگه ب گذشته فکر نکنم اما نمیشه.در هرحال خیلی جالب بود.ممنون
همه این داستانا تو حرفه کاش میشد همیشه به اونا عمل کرد به عمل باید به سخندانی نیست
من نه یه فرد مذهبی هستم و نه بسیجی. یه انسان عادی مثل خیلی های دیگه. نه پولداریم نه فقیر و نه همیشه به تمام چیزای که دوست داشتم رسیدم و نه همیشه چیزایی رو که دوست داشتم برام موندن.
ولی اینو تجربه کردم هر وقت به حرف خدا گوش دادم خوشحال بودم و از زندگیم راضی بودم و هر وقت هم نه شاید یه مدت احساس خوشحالی میکردم اما اون چیزو وقتی از دست میدادم داغون میشدم. اما وقتی که با خدا بودم هیچ چیز نمی تونست منو از این دنیا ناراضی کنه.
کاشکی همه خدارو تو قلبشون جا میدادن تا دنیا واسه هممون بهش میشد.
کی میگه نمیشه ناراحتی های گذشته رو فراموش کرد_شاید خیلی سخت و یه جورایی غیر ممکن باشه اما چیزی که مهمه اینه که اگر بخوایم واقعا شدنیه من خودم این شرایط رو با تمام وجودم تجربه کردم.
زندگی همیشه اون چیزی نیست که ما می بینیم بیایم یکم با خودمون مهربون تر باشیم.
نه نمیشه من که خودمو کشتم از بس سعی کردم ولی این گذشته ما از روکه نمیره شما بگین من چی کار کنم؟