((آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟))
ارباب دوباره پاسخ داد:((بله))
خدمتکار گفت:
((پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟))
به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است
به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی
اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود...
سلام
عالی بود
روباهى موبایلى رو دید و برداشت تا شماره ای بگیرد؛
زاغک از بالاى درخت گفت: پایین آنتن نمیده، بده بالا تا برات شماره بگیرم.
روباه تا موبایل رو انداخت بالای درخت ؛
زاغ گفت: این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایى و پر کشید و رفت !
دستت درد نکنه داداش ! مطالبت جالبه!
vaghan ghashang bood
سلام داداش گلم
واقعا از وبلاگ زیباتون و مخصوصا داستان های فوق العادتون کمال تشکر را دارم.
و یه خدا قوت جانانه را نثار شما دوست عزیز می کنم .
زندگیم تو بدترین وضعییت خودشه
می خوام بهش اعتماد کنم
تشکر ار سایت زیباتون
سلام خسته نباشید من چند تا داستان کوتاه میخواستم برا ی مطالعه و ساخت فیلم داستانی باشه تا به حال کسی نخونده باشه داستان فانتزی نباشه ممنون
سلام دوست عزیز من وبتو چک کردم،خیلی خوشم اومد اگه دوست داشتی سر بزن بهم....اگه مایل به تبادل لینک بودی درخدمتم.
عالی بود!
واسه ادم های دقیقه نودی مثل من که درمدت کم یه چیزعالی میخوان وبلاگتون حرف نداره!
ممنون!
آقا دمت گرم
واقعا ممنونم نمی دونی چه قدر به شنیدنش و خوندنشو درک کردن این موضوع نیاز داشتم.
با اجازت اونو توی وبلاگم قرار می دم.
fogholadas parvardgaamr
شما واقعا عالی هستید ولی عیبتون اینه که ادامه مطلب زیاد میگذارید