زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود !
delam gereft alan gerye mikonam.delam vase khoro pofe madar jonam tang shod
آخی
غمگین بود اما زیبا بود
خیلی غم انگیز بود
زیبا
سلام
خیلی آمزنده است داستانت
مرسی
فعلن
آخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
همیشه بودن بهتر از نبودن
کاش منم جای اون پیر مرد بودم و حداقل میتونستم صدای وحشتناک خروپف کسی رو که دوستش دارم رو داشته باشم
چقدر غمناک..دلم گرفت
خیلی غمگین بود داستان طوری بود که اول فکر میکنی مثل بقیه داستان ها خنده داره ولی وقتی میگه خواب ابدی سر جات خشک میشی:d
این داستان عالی بود و اگر ما هم به این ایمان داشتیم که شاید یه روز صبح که از خواب بلند میشیم عشقمون دیکه این دنیا نیست بدون دعوا و گله از کارهای او از بودن در کنارش لذت میبریم
Kassi midune newisandeye in dastan kiye? Merci
آخیییییییی چی بگم خیلی قشنگ ود اما درعین حال غم انگیز
وب زیبایی دارین دوست عزیز
merc.dooooooooooos esh dashtaaaaaaaaaam
سلام .داستانهای خوبی توی سایتتون گذاشتید.بااجازتون چندتا از اونا رو توی وبلاگم گذاشتم ، البته با ذکر منبع.
اگه راضی نیستین ، حذفشون می کنم.لطفا خبر بدین
اخیی عزیزم چقد عشقولی بو ددوست داشتم
اخییُ عزیزمُِ چقد عشقولی بو ددوست داشتم
خیلی زیبا بود،من که لذت بردم...باتشکر از شما!!!
سلام دوست عزیز. داستان های خیلی قشنگی توی وبت گذاشتی. خیلی خوشم اومد. من تورو لینک کردم. اگر افتخار میدی منو با اسم صدای پای آب لینک کن. مرسی.
واین بود آخر عشق .......
خیلیییییییییییییییی عالیییییییییییییی بود.مرسی
باسلام خدمت آقا حمید من از مطلب شما کپی کردم با اجازه لطفا به وبلاگ منم سری بزنید خوشحال میشم نظر فراموش نشود!
سلام
یا دو... جدید بروزم .با افتخار برای خوانش ونقد دعوتید.
....
با ذکر منبع در وبلاگم به اشتراک میگذارم این داستان زیبا رو....
با اجازه دوست عزیز
اشکم در اومد
عزییییییییییییییییییییییییییییییییزمم
.
.
.
الان هیچ چی نمیتونم بگم
سلام داستان قشنگی بود. بهتون تبریک میگم نویسنده خوبی هستین و خواهید شد.
ب امید اون روزی ک داستان های قشنگتری از شما دریافت کنیم.
روز خوش
اعصابم ریخت بهم
کاش بفهمیم ...
خیلی پر معنی بود.
ممنون از داستانک خوبتان.
کاش میشد فهمید که چه زمانی آدمایی که دوسشون داریم کی مارا ترک میکنن.
برای همینه که باید همیشه به کسایی که دوسشون داریم محبت کنیم تا یک دفعه پیشمان نشویم.