داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

درویش تهی دست

 

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .

 

نظرات 16 + ارسال نظر
پیمان دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:18 ب.ظ http://ghalebsky.ir

مطالبت عاااااااااالی بود
به منم سر بزن قالب دارم http://www.ghalebsky.ir

یادداشت های امیر جمعه 11 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:23 ب.ظ http://amirnotes.mihanblog.com/

در یادداشت های امیر بخوانید:
یک نامه عاشقانه متفاوت و.....

یوسف چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:30 ب.ظ http://LABKND-E-SAHRA.PERSIANBLOG.IR

خوششششششششششششششششم اومد.
LABKND-E-SAHRA.PERSIANBLOG.IR در(لبخندصحرا)میهمان من باش!

فقلاب جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:57 ق.ظ

باران جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام.قشنگ بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:09 ب.ظ

محمد مهدی سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:45 ق.ظ

سلام
چند روزی هست که صفحات وبلاگ شما رو نشون کردم و هراز چند گاهی نگاهی به داستانک ها و مطالب اون می اندازم.
باید بگم که وبلاگ و مطالبتون عموما زیبا و آموزنده است و بیش از اون بخاطر تعهدی که در تنظیم و انتشار مطالب دارید صمیمانه از شما تشکر می کنم.

موفق و سرافراز باشید

saghar شنبه 17 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:28 ب.ظ http://tazehelmi.blogfa.com

ممنونم .........
خیلی جالب بود .......
راستی میشه منو با (ازهمه چیز از همه جا)
بلینکی ؟
بعد خبرم کن با چه اسمی بلینکمت .....
امیدوام جز دسته آدم های تنبل و فراموش کار نباشی .......
منتظرتون هستم...............

هادی دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:11 ب.ظ http://dastaneparsi.mihanblog.com

سلام وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن http://dastaneparsi.mihanblog.com

الکتروموتور چینی پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 10:52 ق.ظ http://spump.ir/

خیلی خوب بود مرسی

دامون پنج‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:36 ق.ظ

عجب این درویش و کسانیکه مثل اوفکر میکنند احمقند. اگر طرفش چنگیز خان بود و به عنوان سرگرمی دستورمیدادگردن اورابزنندو فواره زدن خون ازشاهرگهای اورا تماشا میکرد بازهم این ابله میتوانست بگوید خداکریم است و کرامت اورامیدید

[ بدون نام ] دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 10:34 ق.ظ http://painthouse.mihanblog.com/

سلام
داستان این جوری هست که کریم خان در باغی نشسته بود و در حال کشیدن قلیانی بود که از طلا ساخته شده بود و مرد باربر بیچاره ای داشت رد میشد همین که نگاهش به کریم خان می افتد زیر لب چیزی می گوید کریم خان به درباریان دستور میدهد و میگوید که این هر چه گفت در ارتباط با من بود بگیرید و بیاوریدش اینجا
بقیه داستان رو هم که خودتون نوشتین
با تشکر
در ضمن مطالبتون کلا عالی هست

الی چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 03:37 ب.ظ http://http://neveshtan1381.blogfa.com/

چه جالب!!!!

mina سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:08 ب.ظ

عالیییییییییییی بود عزیززززززززززم

لیندا پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 05:35 ب.ظ

بسیییییییییییییییارجالب وعالی بود...

American جمعه 26 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 12:21 ب.ظ

Perfec

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد