داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

خدا پشت پنجره ایستاده

با سپاس از حدیث

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت

جانی وحشت زده شد...

ادامه مطلب ...

رحمت خدا

با تشکر از مهرداد

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در...

ادامه مطلب ...

زنجیر عشق

با تشکر از مهرداد

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم....

ادامه مطلب ...

جوان ثروتمند و پند عارف

با تشکر از مهرداد

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ....

ادامه مطلب ...

داستان خیابان خلوت از کتاب مکافات و جنایان


از قدیم، دادسرای ویژه آگهی تهران در چند اتاق ضلع جنوبی ساختمان اصلی شهربانی قرار داشت که آگاهی تهران در آنجا مستقر بود. یکی از معاونان با تجربه دادستان تهران، سرپرست این دادسرا بود که آن را با یک بازپرس و دو دادیار اداره می کرد، حوال سال های 1350 طبقه سوم آگاهی را در اختیار دادسرا گذاشتند و چند نفر از قضات به عنوان دادیار به جمع همکاران اضافه شدند ....ادامه داستان ...

ادامه مطلب ...