داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

کوزه چشم حریصان پر نشد ... تا صدف قانع نشد پر در نشد

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد....

ادامه مطلب ...

وب سایت گروهی داستانک

سلام، ظهر آدینه شما به خیر، روزگار به کام
همین بغل یه نظر سنجی برگزار کردیم با عنوان  "آیاداستانک به سایتی تبدیل شود که شما نیز بتوانید داستانک بگذارید؟" که تا الان 884 نفر در این نظرسنجی شرکت کردند و بیش از 85 درصد موافق این موضوع بودند، بر همین اساس به زودی زود وب سایت داستانک که این امکان رو به خوانندگان عزیز این سایت بده که خودشون نیز بتونن داستان بزارن، راه اندازی خواهد شد.

دوستانی که علاقمند در مشارکت در وب سایت داستانک هستند لطفا اسم، فامیل، تحصیلات، سن و آدرس ایمیلشون رو در بخش نظرات برای من بزاران، تا در سایت جدید براشون دسترسی داده بشه.

در ضمن اگه پیشنهادی، انتقادی، نظری برای سایت جدید داستانک دارین، لطفا در بخش نظرات برای من بزارین

پایدار باشد و سرفراز

داستانک


پی نوشت: تا کنون 15 نفر ثبت نام کردند،  تا کنون 32 نفر ثبت نام کرده اند، در فاز اول فقط به 77 نفر مجوز درج داستانک داده خواهد شد، در ضمن کامنت ها به خاطر درخواست خوانندگان چون شامل اطلاعات شخصی هست تائید نمی شه. لطفا دوستانی که فکر می کنند در هفته می تونن یه داستانک بزارن ثبت نام کنند.

خروس

می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان!

مرد ، خوشحال از این که ...

ادامه مطلب ...

لحظه آخر

با تشکر از مهرداد عزیز

به هنگام حمله ی ناپلئون به روسیه دسته ای از سربازان او در مرکز شهر کوچکی از آن سرزمین همیشه برف در حال جنگ بودند ...


یکی از فرماندهان به طور اتفاقی از سواران خود جدا می افتد و گروهی از قزاقان روسی رد او را می گیرند و در خیابانهای پر پیچ و خم شهر به تعقیب او می پردازند .

فرمانده که جان خود را در خطر می بیند پا به فرار می گذارد و سر انجام در کوچه ای سراسیمه وارد یک دکان پوست فروشی می شود و با مشاهده ی پوست فروش ملتمسانه و با نفس های بریده بریده فریاد می زند : کمکم کن جانم را نجات بده . کجا می توانم پنهان شوم؟!

پوست فروش میگوید : زود باش بیا زیر این پوستینها و سپس روی فرمانده مقداری زیادی پوستین می ریزد ...

ادامه مطلب ...

دعای کورش

با تشکر از حدیث

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن:


خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین
بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خوشکسالی ...

ادامه مطلب ...

امتحان وزیران

یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند :
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را  برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.
همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند !...

ادامه مطلب ...