داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

اینجا هم همینطور

پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد. سواری نزدیک شد و از او پرسید: هی پیری! مردم این شهر چه جور آدم هاییند؟
پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: مزخرف ! ..

پیرمرد گفت: این جا هم همین طور!
بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سؤال را پرسید.
پیرمرد باز هم از او پرسید :مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: خب! مهربونند.
پیرمرد گفت: این جا هم همین طور !!!!


با تشکر از خانم نسترن سیدمحمدی

نظرات 2 + ارسال نظر
حاج سعیدی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.dastanak.20m.com

سلام

لطف کنید مقصود داستان را برایم توضیح دهید. داستانک بوم خاکستری مرا نیز نقد کنید.

نسترن دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://SEYEDMOHAMMADI.BLOGFA.COM

سلام. به وبتون سر زدم اما نتونستم واستو پیغامی بذارم.
این داستان در مورد نگرش و بینش افراده.در واقع منظورش اینه که هر کس انسانهای دیگه رو همون طوری که خودش هست و همون جوری که تو ناخود آگاهش هست میبینه اون فردی که گفت مهربون چون خودش مهربون بوده فکر می کرده که بقیه هم مهربونن یا از یک جنبه دیگه این فرد خوش بینی بوده و دید خوبی نسبت به مردم دیار خود داشته و اون پیرمرد قضاوت رو می ذاره به عهده دید و نگرش انسانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد