داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

ازدواج یعنی همین

شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم،

خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم.
استاد گفت : عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!

نظرات 3 + ارسال نظر
مهتا دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ق.ظ http://school-mahmoodzadeh.blogfa.com

ازدواج یعنی ۱۰۰۰ مشکل
اما خاصیت ما آدما اینه که همه چیز ها دنیا را باید تجربه کنیم حتی اگر غلط باشد .

عذرا شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ق.ظ

انتخاب خیلی سخته و این باعث میشه مشکل پیش بیاد ازدواج سنت پیامبره ولی....
دل جوونا خونه.

ثریا شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

این داستان یعنی وقتی ازدواج کردی و کسی رو انتخاب کردی دیگه نباید جلو یا عقب بری باید با همون احساس رضایت کنی مثل اولین بار که اونو میبینی و میگی این خوبه و فکر میکنی که شایدبلندتر از اون شاید وجودنداشته باشه پس دوستش داری باید تااخرش با همین طرز فکرجلوبری تا احساس خوشبختی داشته باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد