داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

هرگز زود قضاوت نکن !

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که

حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.
 
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.

نظرات 5 + ارسال نظر
حسن حساس دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.watersky.blogsky.com

عجب

مهدی دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.halavat.blogfa.com

سلام خدمت آقا حمید
داستانی زیبا و تکان دهنده بود اشاره به موضوعی مبتلا به کرده بودید از شما سپاسگزارم. به ما هم سر بزنید و نظر بدهید

دست نوشته سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ http://www.dastneveshteh.wordpress.com

خودت نوشته بودی یا از جایی بود؟

امیر سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ب.ظ http://ironking63.com

خوشم اومد. از خودت بود؟

اناهیتا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ

جا داره که خدا رو شکر کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد