با تشکر از آقای حبیب شکوهی
شیر نری دلباختهی آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .
سلام وب جالبی دارید
شاد و موفق و پرانرژی باشید
این از اون داستاناس که حقیقت عشقو زیر سئوال می بره!!! اگه یکی از ما چنین ماجرایی برامون پیش اومد باید بدونیم که هنو عشقو تجربه نکردیم.....!!!!!!
جالب بید ، حااااااااااااال وکردم
سلام داستانش جالب بود مثل زندگی امروزی ما جوونهاست که هر روز دلباخته یکی میشیم
اما نتیجه اخلاقی شما درست نبود
جالب بود اما نباید زندگی حیوانی را با انسانی مقایسه کرد .
سمیه خانم هنوز فکر میکنن این اتفاق افتاده خانم بیدار شین مدرستون دیر شد هههههههههههههههههههههههههههههههو
فوق العاده بوددددددد مرسییییی