مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت.
مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:« این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟»...
فرشتـه جواب داد:« می خواهم با این مشعـل بهشت را آتش بـزنم و با این سطل آب، آتش های جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد!»
سلام حمید جان امیدوارم شاد باشی !
این داستانک هم واقعا جالب بود !
به ما سر نمیزنی ؟ منتظرتم توی وبلاگ و راستی ایمیل زدم !
یکی از دلایل من که با دین مخالفم اینه که خیلی از آدمای دین دار به ترس وجود داره. آدما انقد از خدا می ترسن که جرئت شک در وجود اونو ندارن.همه خوبیا برای رسیدن به بهشت و نجات از جهنمه. باید این جور چیزا برا ادما درونی شه...
آقای کامیار شما سعی کنید این مسئله را برای خود درونی کنید و خدا را تنها برای خودش بپرستید هرگاه عاشق حق شدید پیرو کلامش نیز خواهید شد هرگاه پیرو کلامش شدید عاشق او خواهید شد.
درونی کردن این مسائل را به خود مردم واگذارید .
و اینطور برای مخالفتتان با دین بهانه نتراشید.
چرا با وجود محمد(ص)وعلی(ع)وفاطمه(س)ومریم(س)و... اصرار به دیدن انسانهایی دارید که به قول شما پیرو ترس هستند نه عاشق حق؟.....