داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

فقر

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !

نظرات 5 + ارسال نظر
هستی جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ق.ظ

زیبا بود. موفق باشین.

جوجه تیغی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ق.ظ

خدا وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم که معادله ی زندگی نه غصه خوردن برای نداشته هاست و نه شاد شدن برای داشته ها..............

جوجه تیغی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ

خدایا!وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم معادله ی زندگی نه غصه خوردن برای نداشته هاس ونه شاد شدن برای داشته ها...........

melina چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ http://astronomy12.blogfa.com

خیلی داستان جالبی بود.مر۳۰

اناهیتا چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

اره واقعا........زندگی واقعی واسه روستائی هاست نه ما ادمای ماشینی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد