داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

اعتراف

مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.

«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»

«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»

«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد»...

«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»

«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»

«چی می خوای بپرسی پسرم؟»

«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟»

نظرات 5 + ارسال نظر
قلم هذیان گو یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ http://www.4divari88.persianblog.ir

جالب بودند و خواندنی.
ممنون و سپاس

هستی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ب.ظ

جالب بود!

جوجه تیغی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

به قول معروف سلام گرگ بی طمع نیست والسلام داستانک تمام

:(( شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ

:))

فهدش دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:11 ب.ظ

in dastaneton kheily ghashango jaleb bod.merci az zahmateton

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد