او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت :
"خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق
خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :
مغازه
ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!
سلام
دوست گرامی و صاحب ذوق
کار زیبایتان را می توانید با ذکر نزدیکترین مراجع و منابع کامل کنبد
در ضمن از خوانندگان درخواست کنید تا تجربیات و تاثیر هایی را که میگیرند را بطور خلاصه ارایه کنند
تا بعد بدرود
خیلی قشنگ بود.
باید ادامه داد ادامه دادن را!
با سلام
می تونم داستا هایتان را در نشریه استفاده کنم ؟
آیا برای خودتان است ؟
موفق باشید
داستان ها مال خود داستانک نیست و از منابع مختلف جمع آوری می شه اما اینکه می تونید استفاده کنید قطعا از نظر داستانک ایرادی نداره
با سلام خیلی زیبا بود
ای کاش این داستان ها درس عبرتی برای همه بود بالاخص...
ببینیدو دل مبندید چشم بیندازید و دل مبازید که باید دیر یا زود گذاشت و گذشت.
شاید بهترین داستانکی بود که از سایت شما خوندم عالی بود عالی