داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

راز یک جعبه کفش

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز...

پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند . وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام.

نظرات 12 + ارسال نظر
فرهاد پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ب.ظ http://malcolmx.blogsky.com

سلام

بسیار زیبا بود.
یکی از اصولی که در مورد داستان کوتاه گفته می‌شه همین پایان غیر منتظره است.

ابوالفضل پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ http://nhahz.blogfa.com/

چه با حال بود

هستی پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ

چه عجب بالاخره یه داستان ضد خانوما نبود!
خسته نباشین

اعظم جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ http://www.foryoum.mihanblog.com

........?#########?
.....?#############?
...?###############?
..?#################?..................?###?
..?##################?..........?#########?
....?#################?......?#############?
.......?################?..?###############?
.........?################?################?
...........?###############################?
..............?############################?
................?#########################?
..................?######################?
....................?###################?
......................?#################?
........سلام.........?##############?
...........................?###########?
..........خوبی...........?#########?
...............................?#######?
....وب قشنگی داری ......?#####?
...................................?###?
......................................?#?
.......................................?
......................................?
.....................................?
.........منتظرتم ................?
.................................?
...حضور گرمتو حس........?
.............................?
.......میکنم........?
.....................?
.................?
..............?
..........?
.......?
.....?
......?......................?...?
..........?.............?............?
..............?.....?...................?
...................?.....................?
................?......?..............?
..............?.............?....?
.............?
...........?
..........?
.........?
.........?
..........?
..............?
...................?
...اگر آمدی...........?
............نظر..............?
.......... یادت نره...........?
.............بای..............?
......من آپم.................?

سحر شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

خیلی جالب و غافلگیر کننده بود.

محمد از دبی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام خیلی جالب و غیر منتظره بود فقط خواهش دارم کمی بیشتر داستان بزارین خیلی وقت منتظر موندیم

سحد دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ

خیلی جالب بود.بازم از این داستانها بذارید

نازنین چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام دوست عزیز مطالبت بسیارجالبه وآدمووسوسه میکنه تاآخرسایت رویه گشتی بزنه امیدوارم همیشه موفق باشی ویکی ازژربیننده ترین ها
یاعلی........

مهمون شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ

خیلی خیلی جالب بود تا مردا اینجوری جنس خودشونو بشناسن که بدونن خانمه چی می کشنننننننننننن از دستشونننننن

رها شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

خیلی قشنگ بود
کلی خندیدم

جوجو سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ

ایول خیلی قشنگ ویبا بود

sahand دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ب.ظ http://sahandosabalan.blogfa.com

خیلی داستان های قشنگی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد