ابو سعیدابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت مردم از تمام اطراف روستا ها و شهرها امده بودند
جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند.
سپس شاگرد ابو سعید گفت تو رو به خدا از انجا که هستید یک قدم پیش بگزارید همه یک قدم پیش گزاشتند سپس...
نوبت به سخنرانی ابو سعید رسید او از سخنرانی خود داری کرد مردم که به مدت یک ساعت در مسجدبودن و خسته شده بودند شروع به اعتراض کردند ابو سعید پس از مدتی گفت هر انچه که من میخواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.
آه ......ما از این یه قدم ها زیاد برداشتیم...ممنون
ممنون
من از این داستانک چیز زیادی دستگیرم نشد.
چرا دیر به روز رسانی میکنید هر روز سر میزنیم و خبری نیست
آره موافقم خیلی دیر به روز رسانی میکنید
بله. بدون شک!
کاش میشد خیلی وقتها فکر میکنیم که جلومیرویم اما شاید صدها قدم به عقب رفته ایمواز انسانیت دور شده ایم
I steel don't no how to make my steep (sighs)if any one can help plz tolde me