جانی بزرگ، صاحب ثروت و مقام حکومتی، برای تعویض گریم صورتش، اتاق رو ترک کرد
عکاس که بهت زده به نویسنده محبوبش خیره شده بود به سمتش رفت. خم شد و در حالی که داشت یقه لباس نویسنده رو مرتب میکرد آهسته و با لحن ملامتگری زیر گوشش گفت....
چرا حاضر شدی باهاش عکس تبلیغاتی بگیری؟
نویسنده که از ابتدا حواسش به دگرگونی و ناآرامی احوال عکاس بود، بدون مکث جواب داد
چرا حاضر شدی براش عکس تبلیغاتی بگیری؟
عکاس قد راست کرد. بعد چند لحظه سکوت، با همدلی بیشتری گفت: هیچوقت هیچکس نخاهد فهمید که من برای اون کار میکنم، حتی اگه بفهمن هم کسی اهمیت نمیده. نویسنده با لبخند جواب داد: پس دست کم من دارم شرافتمندانه بهای امتیازاتی رو که به دست میارم، میپردازم
جانی بزرگ پیروزمندانه به اتاق برگشت و عکاس بهت زده به پشت دوربین
عجب!
سپاس
اصلا و ابدا چیزی نفهمیدم!
به هر حال ممنون
منم هیچی نفهمیدم....چه قدر سخت بود!!!!!!!!!!
گرچه نویسنده برای تبرئه خودش مغلطه کرد. ولی در باطن حرفش کمی حقیقت نیز وجود داشت. به هر حال به نظرم اگر بخواهیم مقایسه هم که بکنیم، جرم خیانت نویسنده هزار ها بار سنگین تر از عکاس است. ( چون کسی نمی تواند از این که مثلا عکاس با گرفتن این عکس، جانی را تایید کرده است استفاده تبلیغاتی بکند ولی به راحتی، جیره خواران جانی می توانند از عکس نویسنده در کنار جانی بهره برداری کرده و در جهت تحمیق مردم موفقتر شوند.
با تهمورث موافقم.
راستش من چیزی نفهمیدم ....البته این داستانا رو دوست دارم بالاخره ممنون جای خوبی دارید
جالب بود!
یعنی چی؟؟؟
معنیش رو نفهمیدم
این شرافت نیست
آخه یعنی چی؟
به جهان پهلوان پیشنهاد حضور در چند تبلیغ رو داده بودن که نپذیرفته بود، میدونید چرا؟
چون میگفت که از کجا معلوم که این جنس مرغوب باشه؟ از کجا معلوم که اگه امروز مرغوبه فردا هم مرغوب باشه؟
اصلا جالب نبود
سپاسگزارم از فعالیتتون
شرافت رجایی چمران داشتند که همه چیز خودشون رو گذاشتند چه با داریی چه با نداری همه چیز رو گذاشتند
من که نفهمیدم